اتاق فرار p4
اتاق فرار p4
اومد سمت در و خودشو پرت کرد تو محکم درو بست که اتاق یهو اتیش گرفت
هر دومون خیلی تند تند نفس میکشیدیم تاحالا ندیده بودم انقدر عرق کنم
کوک خودشو انداخت کنارم و چشماشو بست منم رفتم کنارش
ولی بعد چند ثانیه دوباره نشستم
ات پاشو پسره ی هیز وقت نداریم
خنده ای کرد و منم خندیدم داشتیم از اون تونل باریک میرفتیم بچه ها رو گم کرده بودیم برای همین داد زدم و صداشون کردم که جوابمونو از سمت بالا دادن ما هم رفتید بالا
کمکمون کردن و اومدیم بیرون توی یه کلبه چوبی بودیم بلند شدم نگاهی کردم به بقیه و رفتم سمت در کلبه و بازش کردم
همجا برف و یخ بود با حرف فیلیکس پوزخند زدم
ف گرما و بعد سرما
وقت رو هدر ندادم و رفتم بیرون اونا هم پشتم اومدن از کلبه اومدیدم بیرون و داشتیم نگاه میکردیم که در کلبه بسته و قفل شد
ک کارمون تمومه یخ میزنیم
ات اگه سرنخ ها رو پیدا کنیم نه
هممون رفتیم داشتیم میگشتیم و که کای به در اهنی رسید
ک اینجا یه درههههه ولی باز نمیشه
ز باید کیلیدشو پیدا کنیم
زویی رو دیدم که داره میره جلو منم دنبالش رفتم که دیدم پاش خورد به یه تپه برف کوچیک و خورد زمین
سریع رفتم سمتش
ات خوبی؟
ز اره فقط این چیه؟
رفتم سمت تپه برفه و دستمو کردم داخل برف چیزی حس کردم گرفتمش و کشیدمش بالا کوک و کای هم اومدن کنارمون جعبه ی یخی رو در اوردم که توش یه کلید بود
ج چطوری اون کلید رو بیاریم بیرون؟
فهمیدم۰۰۰۰یخ رو بغل کردم چون بدنم گرم بود و میتونست یخ رو اب کنه
بعد چند مین نگاه به دستام کردم نوکش از سرما سفید شده بود فکم داشت میلرزید انگار کوک فهمید و اومد دستشو گذاشت رو سرم و یخ رو ازم گرفت و خودش بغل کرد فقط نگاش میکردم من چم شده دارم دیوونه میشم نکنه عاشق شدم خخخخ زیاد زر میزنم الان وقتش نیس
همنجوری بودیم که فیلیکس از اون ور داد زد
ف بچه ها شما ها باور میکنید چرا خودتونو زجر میدید اونا نمیتونن با ما کاری کنن چون بعدش باید خسارت بدن
بعدم شروع کرد روی اون سطح یخی که پایینش اب بود بازی کنه و هی بچرخه ولی اگه زمین زیر پاش ترک میخورد چی
ات من یه فکری دارم بیایم هممون یخ رو بغل کنیم زود تر اب میشه همشون باشه گفتم یخ رو بغل کردیم که یهو۰۰۰۰۰
اومد سمت در و خودشو پرت کرد تو محکم درو بست که اتاق یهو اتیش گرفت
هر دومون خیلی تند تند نفس میکشیدیم تاحالا ندیده بودم انقدر عرق کنم
کوک خودشو انداخت کنارم و چشماشو بست منم رفتم کنارش
ولی بعد چند ثانیه دوباره نشستم
ات پاشو پسره ی هیز وقت نداریم
خنده ای کرد و منم خندیدم داشتیم از اون تونل باریک میرفتیم بچه ها رو گم کرده بودیم برای همین داد زدم و صداشون کردم که جوابمونو از سمت بالا دادن ما هم رفتید بالا
کمکمون کردن و اومدیم بیرون توی یه کلبه چوبی بودیم بلند شدم نگاهی کردم به بقیه و رفتم سمت در کلبه و بازش کردم
همجا برف و یخ بود با حرف فیلیکس پوزخند زدم
ف گرما و بعد سرما
وقت رو هدر ندادم و رفتم بیرون اونا هم پشتم اومدن از کلبه اومدیدم بیرون و داشتیم نگاه میکردیم که در کلبه بسته و قفل شد
ک کارمون تمومه یخ میزنیم
ات اگه سرنخ ها رو پیدا کنیم نه
هممون رفتیم داشتیم میگشتیم و که کای به در اهنی رسید
ک اینجا یه درههههه ولی باز نمیشه
ز باید کیلیدشو پیدا کنیم
زویی رو دیدم که داره میره جلو منم دنبالش رفتم که دیدم پاش خورد به یه تپه برف کوچیک و خورد زمین
سریع رفتم سمتش
ات خوبی؟
ز اره فقط این چیه؟
رفتم سمت تپه برفه و دستمو کردم داخل برف چیزی حس کردم گرفتمش و کشیدمش بالا کوک و کای هم اومدن کنارمون جعبه ی یخی رو در اوردم که توش یه کلید بود
ج چطوری اون کلید رو بیاریم بیرون؟
فهمیدم۰۰۰۰یخ رو بغل کردم چون بدنم گرم بود و میتونست یخ رو اب کنه
بعد چند مین نگاه به دستام کردم نوکش از سرما سفید شده بود فکم داشت میلرزید انگار کوک فهمید و اومد دستشو گذاشت رو سرم و یخ رو ازم گرفت و خودش بغل کرد فقط نگاش میکردم من چم شده دارم دیوونه میشم نکنه عاشق شدم خخخخ زیاد زر میزنم الان وقتش نیس
همنجوری بودیم که فیلیکس از اون ور داد زد
ف بچه ها شما ها باور میکنید چرا خودتونو زجر میدید اونا نمیتونن با ما کاری کنن چون بعدش باید خسارت بدن
بعدم شروع کرد روی اون سطح یخی که پایینش اب بود بازی کنه و هی بچرخه ولی اگه زمین زیر پاش ترک میخورد چی
ات من یه فکری دارم بیایم هممون یخ رو بغل کنیم زود تر اب میشه همشون باشه گفتم یخ رو بغل کردیم که یهو۰۰۰۰۰
۳.۱k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.