سناریو ران هایتانی part 4
سناریو ران هایتانی part 4
ران: دختر کوچولو
ا.ت : .....
ران : نیشخند راه ببوفتین
اشاره به راننده
ا.ت نمیدونست باور کنه فقط یه سال مونده بود
ران : اسمت چیه
ا.ت : ....
ران : مگه زبونتو موش خوره
ا.ت: .......
ران : زود باش جواب بده
ا.ت هیچی نمیگفتم حتی نگاهشم نمیکرد
ران نیشخندی زد
ران: اگه جوابمو ندی بد میشه برات
ا.ت بازم هیچی نگفت
که یک دفعه ماشین وایستاد
ران : رسیدیم
ا.ت همون جور مونده بود آرزو میکرد که هنوز خواب باشه
ران دست ا.ت رو میکشه و میبره به یه اتاقی
ران : از حالا به بعد تو اینجا میمونی
و رفت در رو هم پشت سرش قفل کرد
ا.ت نمیدونست باور کنه نمیدونست ناراحته یا عصبی فقط به این فکر میکرد که پدرش با فروختنش که سودی داشته چرا این کارو با آدم زنده میکنه مادرش خودش
ا.ت همیشه یک تیغ همراه خودش داشت
جیب هاشو گشت به امید اینکه همراهش باشه
پیداش کرد که همون موقع در باز میشه
ران میاد داخل ا.ت زود تیغ میزاره تویه جیبش
ران : داشتی چی کار میکردی
ا.ت که ترسیده بود لو بره گفت: م..من هیچ کاری ن..نمیکردم
اون : همممم باز خوبه زبون باز کردی امشب تا دلت میخاد استراحت کن چون فردا کار زیادی داری و رفت
ا.ت نمی دونست قراره چه بلایی سرش بیاد دوباره تیغ رو درآورد و تو دستاش گرفت و به مادرش فکر کرد
ا.ت : میتونم بیام پیشت اگه بتونم بیام پیشت مادر
قطره ای اشک از چشماش سرازیر شد و تیغ رو دستش گذاشت و فشار داد
ا.ت : دارم میام دیگه کافیه نمیتونم ادامه بدم
برای پارت بعدی سه تا شرت دارم 😃
۱ تعداد لایکا بره بالا
۲ کامنتا زیاد بشه
۳ به این یه سر بزنید 👇
https://eitaa.com/tanfam
ران: دختر کوچولو
ا.ت : .....
ران : نیشخند راه ببوفتین
اشاره به راننده
ا.ت نمیدونست باور کنه فقط یه سال مونده بود
ران : اسمت چیه
ا.ت : ....
ران : مگه زبونتو موش خوره
ا.ت: .......
ران : زود باش جواب بده
ا.ت هیچی نمیگفتم حتی نگاهشم نمیکرد
ران نیشخندی زد
ران: اگه جوابمو ندی بد میشه برات
ا.ت بازم هیچی نگفت
که یک دفعه ماشین وایستاد
ران : رسیدیم
ا.ت همون جور مونده بود آرزو میکرد که هنوز خواب باشه
ران دست ا.ت رو میکشه و میبره به یه اتاقی
ران : از حالا به بعد تو اینجا میمونی
و رفت در رو هم پشت سرش قفل کرد
ا.ت نمیدونست باور کنه نمیدونست ناراحته یا عصبی فقط به این فکر میکرد که پدرش با فروختنش که سودی داشته چرا این کارو با آدم زنده میکنه مادرش خودش
ا.ت همیشه یک تیغ همراه خودش داشت
جیب هاشو گشت به امید اینکه همراهش باشه
پیداش کرد که همون موقع در باز میشه
ران میاد داخل ا.ت زود تیغ میزاره تویه جیبش
ران : داشتی چی کار میکردی
ا.ت که ترسیده بود لو بره گفت: م..من هیچ کاری ن..نمیکردم
اون : همممم باز خوبه زبون باز کردی امشب تا دلت میخاد استراحت کن چون فردا کار زیادی داری و رفت
ا.ت نمی دونست قراره چه بلایی سرش بیاد دوباره تیغ رو درآورد و تو دستاش گرفت و به مادرش فکر کرد
ا.ت : میتونم بیام پیشت اگه بتونم بیام پیشت مادر
قطره ای اشک از چشماش سرازیر شد و تیغ رو دستش گذاشت و فشار داد
ا.ت : دارم میام دیگه کافیه نمیتونم ادامه بدم
برای پارت بعدی سه تا شرت دارم 😃
۱ تعداد لایکا بره بالا
۲ کامنتا زیاد بشه
۳ به این یه سر بزنید 👇
https://eitaa.com/tanfam
۲۱.۰k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.