مردهای زیادی را دیده بودم
مردهای زیادی را دیده بودم
که نمیشد حرف را از چَشم هایشان خواند...
من اما این میان
عاشقِ مردِ شرقی ای شدم
که در انزوای چَشم های خویش
کویر را به رخم میکشید
و هر از گاهی بوی بارانِ بهاری میداد
میشد چای را با او بدون قند،
شیرین نوشید!
گاهی که به من مینگریست...
شکوفه های لبخند روی لبمان میشکفت
آری...
من عاشقِ مردِ شرقی ای شده ام
که هیچگاه تکلیفم
با چشم هایش معلوم نشد!
#T.R
که نمیشد حرف را از چَشم هایشان خواند...
من اما این میان
عاشقِ مردِ شرقی ای شدم
که در انزوای چَشم های خویش
کویر را به رخم میکشید
و هر از گاهی بوی بارانِ بهاری میداد
میشد چای را با او بدون قند،
شیرین نوشید!
گاهی که به من مینگریست...
شکوفه های لبخند روی لبمان میشکفت
آری...
من عاشقِ مردِ شرقی ای شده ام
که هیچگاه تکلیفم
با چشم هایش معلوم نشد!
#T.R
۲۲۷
۱۲ آذر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.