به خاطر دود تلخ سیگار چشماش رو ریز کرد و دود رو بیرون داد
به خاطر دود تلخ سیگار چشماش رو ریز کرد و دود رو بیرون داد, سیگار رو روی لبش گذاشت و کلاه روی سرش رو میزون کرد. به اولین باری که با اون اینجا و روی این نمیکتِ که روبه روی دریا بود فکر کرد و لبخند تلخی زد, درسته اون الان کنارش نبود, جسمش نبود, بوی تنش نبود, صدای خنده های گرمش نبود و با رفتنش همه چیزو از دختر گرفته بود .. اما به دختر یاد داد عشق چیز با ارزشیِ, نباید خرج هر کسی کرد ! مثله دریا به ظاهر زیبا و بی انتها, اما همون دریای زیبا و ارامش بخش رو اگه بلد نباشی توی یک لحظه نفست رو ازت میگیره و روحت و از بدنت میکشه بیرون.
۱۵.۱k
۱۳ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.