داستان امشب....
#داستان_امشب....
احترام خود را نگاه باید داشت
درویش کسی است که به مقدار کمی از مال دنیا راضی باشد و بیش از نیاز، برای خود برندارد.
درویشی آهنین اراده با پادشاهی قدرتمند سالها رابطهٔ دوستی و رفتوآمد داشت. تا اینکه یک روز احساس کرد شاه با او سرسنگین است. در این باره بسیار اندیشید. به این نتیجه رسید که تنها سبب رفتار سرد پادشاه با او این است که بیش از اندازه نزد شاه میرود. از آن پس رابطهٔ خود را با شاه قطع کرد.
روزی آن دو در راهی به طور اتفاق یکدیگر را دیدند. پادشاه آغاز صحبت با درویش کرد و گفت: «چرا پیوند خود را از ما بریدهای و با ما رفتوآمد نمیکنی؟»
درویش گفت: «از این رو که دریافتم اگر از نیامدن من بپرسی، بهتر است از این که بپرسی برای چه آمدهای!؟»
به درویش گفت آن توانگر: چرا
به پیشم پس از دیرها آمدی؟
بگفتا: «چرا نامدی پیش من؟»
بسی خوشتر است از «چرا آمدی!؟»
احترام خود را نگاه باید داشت
درویش کسی است که به مقدار کمی از مال دنیا راضی باشد و بیش از نیاز، برای خود برندارد.
درویشی آهنین اراده با پادشاهی قدرتمند سالها رابطهٔ دوستی و رفتوآمد داشت. تا اینکه یک روز احساس کرد شاه با او سرسنگین است. در این باره بسیار اندیشید. به این نتیجه رسید که تنها سبب رفتار سرد پادشاه با او این است که بیش از اندازه نزد شاه میرود. از آن پس رابطهٔ خود را با شاه قطع کرد.
روزی آن دو در راهی به طور اتفاق یکدیگر را دیدند. پادشاه آغاز صحبت با درویش کرد و گفت: «چرا پیوند خود را از ما بریدهای و با ما رفتوآمد نمیکنی؟»
درویش گفت: «از این رو که دریافتم اگر از نیامدن من بپرسی، بهتر است از این که بپرسی برای چه آمدهای!؟»
به درویش گفت آن توانگر: چرا
به پیشم پس از دیرها آمدی؟
بگفتا: «چرا نامدی پیش من؟»
بسی خوشتر است از «چرا آمدی!؟»
۴۰۱
۱۷ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.