پارت شش
پارت شش
جیسو
حس خیلی خوبی بود. تقریبا مطمئن شده بودم که اون کسی که اذیتم کرده نیست و خودمو توی آغوشش رها کردم. من هیچ وقت جلوی جمع گریه نمی کنم. همیشه سعی میکنم جلوی بقیه لبخند بزنم و بیشتر اوقات توی تنهایی هام گریه می کنم .اما الان داشتم گریه میکردم و اون پسر سعی داشت ارومم کنه
سمانه
اون پسر داشت جیسو رو نوازش میکرد تا بلکه کمی قوت قلب بگیره که ی دفعه سر جیسو رو با دستاش بالا کشید و گفت +منو یادت میاد؟ جیسو سرش و اورد بالا و باناباوری نگاش کرد و گفت عه تویی؟ اره یادم میاد توی آزمایشگاه دانشکده داشتی محلول میساختی +اره خودمم و لبخند زد +خب حالا که برای بار دومه میبینمت نمیخوای اسمتو بهم بگی؟ اسمم کیم جیسو عه و تو؟ +اسم منم کیم سوکجین
کیم سوکجین
خب حالا چیکار کنیم؟
جیسو که تازه یادش اومده بود گفت وای نه دیرم شد و دست جین رو کشید و به سمت خونه ی برادرش راه افتاد
جین
وایسا داریم کجا میریم؟
ولی هیچ جوابی نشنید پس وایساد و همون طور که جیسو بخاطر ایستادن جین تعادلشو از دست داده بود توی بغل جین فرود اومد.
جین
(با لبخند)خب حالا میگی چرا داری می دویی؟
جیسو نفس نفس زنان گفت
دارم میرم خونه میخوام مادر و پدرمو بعد از سه سال ببینم
جین
خب تو برو چرا من باهات بیام؟
جیسو
تو منو نجات دادی پس باید به خانوادم معرفیت کنم
جیسو بلند شد و دوباره دست جین رو کشید و به دویدن ادامه داد.
سمانه
اونا رسیدن دم در خونه و جیسو پشت سر هم مدام می کوبید به در تا اینکه در باز شد و جیسو با دیدن مادر پدرش اشک هایی که از شوق یود رو با پشت دست پاک کرد و سریع پرید بغل شون. جین با دیدن این صحنه کمی خوشحال شد و گفت خب پس من دیگه میرم که جیسو سریع اومد دستشو کشید و گفت بابا این جین عه امروز که داشتم میومدم اینجا ی پسره که هم دانشگاهیمه اذیتم کرد ولی جین نجاتم داد. جیمین اومد جلو و گفت کی اذیتت کرد؟بهم بگو تا حالشو بگیرم و جیسو لبخندی زد و گفت اوپا جون تا تو رو دارم غم ندارم و بغلش کرد. جین با دیدن این صحنه به خودش گفت دختر به این کیوتی و خوشگلی معلومه که همه دوسش دارن مخصوصا که اگه ی بوی فرند کیوت و خوشگل مث خودش داشته باشه و سرش رو به سمت دیگه ای چرخوند.
جین
من مزاحم جَو خانوادگی تون نمی شم فعلا ی کار نیمه تموم دارم جیسو فردا تو دانشگاه می بینمت و خداحافظی کرد و رفت
چن ساعت بعد
همه دور میز نشسته بودن و در حال غذا خوردن بودن که ...
لایک نمیکنی؟😭😭
چرا منو انفالو کردید اخه؟😭
لطفا فالو کنید
#Rosmin #Liskook #bts #blackpink #army #blink #fanfick #Jinsoo
جیسو
حس خیلی خوبی بود. تقریبا مطمئن شده بودم که اون کسی که اذیتم کرده نیست و خودمو توی آغوشش رها کردم. من هیچ وقت جلوی جمع گریه نمی کنم. همیشه سعی میکنم جلوی بقیه لبخند بزنم و بیشتر اوقات توی تنهایی هام گریه می کنم .اما الان داشتم گریه میکردم و اون پسر سعی داشت ارومم کنه
سمانه
اون پسر داشت جیسو رو نوازش میکرد تا بلکه کمی قوت قلب بگیره که ی دفعه سر جیسو رو با دستاش بالا کشید و گفت +منو یادت میاد؟ جیسو سرش و اورد بالا و باناباوری نگاش کرد و گفت عه تویی؟ اره یادم میاد توی آزمایشگاه دانشکده داشتی محلول میساختی +اره خودمم و لبخند زد +خب حالا که برای بار دومه میبینمت نمیخوای اسمتو بهم بگی؟ اسمم کیم جیسو عه و تو؟ +اسم منم کیم سوکجین
کیم سوکجین
خب حالا چیکار کنیم؟
جیسو که تازه یادش اومده بود گفت وای نه دیرم شد و دست جین رو کشید و به سمت خونه ی برادرش راه افتاد
جین
وایسا داریم کجا میریم؟
ولی هیچ جوابی نشنید پس وایساد و همون طور که جیسو بخاطر ایستادن جین تعادلشو از دست داده بود توی بغل جین فرود اومد.
جین
(با لبخند)خب حالا میگی چرا داری می دویی؟
جیسو نفس نفس زنان گفت
دارم میرم خونه میخوام مادر و پدرمو بعد از سه سال ببینم
جین
خب تو برو چرا من باهات بیام؟
جیسو
تو منو نجات دادی پس باید به خانوادم معرفیت کنم
جیسو بلند شد و دوباره دست جین رو کشید و به دویدن ادامه داد.
سمانه
اونا رسیدن دم در خونه و جیسو پشت سر هم مدام می کوبید به در تا اینکه در باز شد و جیسو با دیدن مادر پدرش اشک هایی که از شوق یود رو با پشت دست پاک کرد و سریع پرید بغل شون. جین با دیدن این صحنه کمی خوشحال شد و گفت خب پس من دیگه میرم که جیسو سریع اومد دستشو کشید و گفت بابا این جین عه امروز که داشتم میومدم اینجا ی پسره که هم دانشگاهیمه اذیتم کرد ولی جین نجاتم داد. جیمین اومد جلو و گفت کی اذیتت کرد؟بهم بگو تا حالشو بگیرم و جیسو لبخندی زد و گفت اوپا جون تا تو رو دارم غم ندارم و بغلش کرد. جین با دیدن این صحنه به خودش گفت دختر به این کیوتی و خوشگلی معلومه که همه دوسش دارن مخصوصا که اگه ی بوی فرند کیوت و خوشگل مث خودش داشته باشه و سرش رو به سمت دیگه ای چرخوند.
جین
من مزاحم جَو خانوادگی تون نمی شم فعلا ی کار نیمه تموم دارم جیسو فردا تو دانشگاه می بینمت و خداحافظی کرد و رفت
چن ساعت بعد
همه دور میز نشسته بودن و در حال غذا خوردن بودن که ...
لایک نمیکنی؟😭😭
چرا منو انفالو کردید اخه؟😭
لطفا فالو کنید
#Rosmin #Liskook #bts #blackpink #army #blink #fanfick #Jinsoo
۱۶.۱k
۲۹ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.