چه بگویمآشنارا که دلی شکسته ما را

‌ چه بگویم آشنا را که دلی شکسته ما را
نه گلایه از تو در دل ، نه ز دست روزگارا
نه در انتظار آنم که رسانی ام به مقصد
نه طبیب کو بر آرد بر محتضر دوا را
به خدا که بر نگردم به سرای دوست هرگز
که به دشمنم رساند من مست بینوا را
نه شه ام نه شاه بالم ، نه خوش است روزگارم
که مقام عشق باید کند او شه این گدا را
به طلوع دل چو بستم ز غروب دل شکستم
گرت این حکایت آمد تو حذر کن این خطا را
به چهار گوشه رفتم به جهانی در ببستم
سر کوی او نشستم که مگر رسد نگارا
نرسید جز غبارش به من شکسته یارش
که ز خاک او نهم من به دو دیده توتیا را
دیدگاه ها (۶)

می نویسم روی دفتر سال نوباز یک احساس و یک آغاز نوبازهم عاشق ...

دو ســه خط شــعر نوشتم کـه تـو آغاز شویبیش از ایــن غنچه نما...

زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،زندگی نیست بجز دیدن یارزندگی...

نبودی در دلم انگارطوفان شد، چه طوفانیدو پلکم زخمی از شلاق با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط