ღForced marriageღ
ღForced marriageღ
پارت۱۶
رفتم پایین که مادرم اومد جلوم..
_مربیت داخل خونه پشتی منتظره جونگ کوک دم در منتظرته که باهم برین..
یجی:بله مادر...
تعظیم کردم و رفتم دم در...واووو کوک چه جیگری شده...پسره بز همیشه ی خدا در هر حالتی جذابه
کوک ویو"
وایساده بودم منتظر اون دختره چلغوز تا بیاد..دیگه داشت دیر میکر برگشتم برم تو که دم در دیدمش..از حق نگذریم خیلی جذاب شده بود..همینجوری بهم زل زده بودیم..
از دید پدراشون"
+خسته نباشی جونگ سوکاا
÷وای..جدیدا واسه عروسی کارا خیلی زیاد شده
+بنظرت همو دوست دارن؟
÷چرا اینو می پرسی
+اخه اون روزی که یجی فهمید میخوایم به زور ازدواج کنه از خونه زد بیرون
÷جالبه جونگ کوکم از خونه زد بیرون
+÷ساعت۴ونیم اومد خونه
+میگم نکنه
÷باهم بودن
+اخه خیلی درمورد کلبه حرف میزدن
÷جونگ کوک یه کلبه داره تو جنگل که نمیدونم کجاس به من جاشو نگفته هیچکس نمیدونه
+واقعا..شاید اون شب اتفاقی همو دیدن چون شب بوده رفتن کلبه
÷این خیلی خوبه چو..
+هیسسس اونجارو ببین
÷آه..خدا نگاشون کن چه عاشقانه بهم نگاه میکنن
رفتن جلو و ...
اتمام پدران ویو"(چه جمله ای به به😂)
با صدای پدراشون نگاهشونو دادن بهشون..
+چیکار میکنین
÷اگه یونا بفهمه میکشتون
کوک/یجی:یوناا؟
+مادرتو میگه مادرت اسمش یوناس
÷بعدا باهاتون حرف میزنیم الان تا نیومده برین سره تمرین
+نیم ساعت گذشته هم دیگه رو با نگاتون خوردین
تا فهمیدن نمی ساعت گذشته مث جت دوییدن رفتن به خونه پشتی(میزارم عکسشو)
یجی:اخخخ
کوک:باز چت شد
یجی:این هانبوک مزخرف گیر میکنه زیر پاممم
کوک اومد براید بلندم کرد و ادانه دادیم..
یجی:میگم چرا یهو اومدی تو اتاق
کوک:....
یجی:چرا جوابمو نمیدی وقتی صدات میکنم
کوک:چون خیلی سوال میپرسی
یجی:بگوو دیگههه
کوک:مبایلمو جا گذاشتم
دیگه چیزی نگفتیم تا رسیدیم و گذاشتم زمین ..میخواستم برم که دستمو گرفت و کشید...
یجی:چیکا...
کوک یه بوسه کوچیک زد رو لبام که حرفم نصفه موند...
کوک:با این لباسا خشکل شدی..
یجی:(با شوک) تو ..هم..همی..ن..طور
کوک رفت تو یه اتاق دیگه و یجی هم رفت تو یه اتاقه دیگه..
ببندین دیگه😐
پارت بعد ۱۵ لایک
۳۵تا کامنت
پارت۱۶
رفتم پایین که مادرم اومد جلوم..
_مربیت داخل خونه پشتی منتظره جونگ کوک دم در منتظرته که باهم برین..
یجی:بله مادر...
تعظیم کردم و رفتم دم در...واووو کوک چه جیگری شده...پسره بز همیشه ی خدا در هر حالتی جذابه
کوک ویو"
وایساده بودم منتظر اون دختره چلغوز تا بیاد..دیگه داشت دیر میکر برگشتم برم تو که دم در دیدمش..از حق نگذریم خیلی جذاب شده بود..همینجوری بهم زل زده بودیم..
از دید پدراشون"
+خسته نباشی جونگ سوکاا
÷وای..جدیدا واسه عروسی کارا خیلی زیاد شده
+بنظرت همو دوست دارن؟
÷چرا اینو می پرسی
+اخه اون روزی که یجی فهمید میخوایم به زور ازدواج کنه از خونه زد بیرون
÷جالبه جونگ کوکم از خونه زد بیرون
+÷ساعت۴ونیم اومد خونه
+میگم نکنه
÷باهم بودن
+اخه خیلی درمورد کلبه حرف میزدن
÷جونگ کوک یه کلبه داره تو جنگل که نمیدونم کجاس به من جاشو نگفته هیچکس نمیدونه
+واقعا..شاید اون شب اتفاقی همو دیدن چون شب بوده رفتن کلبه
÷این خیلی خوبه چو..
+هیسسس اونجارو ببین
÷آه..خدا نگاشون کن چه عاشقانه بهم نگاه میکنن
رفتن جلو و ...
اتمام پدران ویو"(چه جمله ای به به😂)
با صدای پدراشون نگاهشونو دادن بهشون..
+چیکار میکنین
÷اگه یونا بفهمه میکشتون
کوک/یجی:یوناا؟
+مادرتو میگه مادرت اسمش یوناس
÷بعدا باهاتون حرف میزنیم الان تا نیومده برین سره تمرین
+نیم ساعت گذشته هم دیگه رو با نگاتون خوردین
تا فهمیدن نمی ساعت گذشته مث جت دوییدن رفتن به خونه پشتی(میزارم عکسشو)
یجی:اخخخ
کوک:باز چت شد
یجی:این هانبوک مزخرف گیر میکنه زیر پاممم
کوک اومد براید بلندم کرد و ادانه دادیم..
یجی:میگم چرا یهو اومدی تو اتاق
کوک:....
یجی:چرا جوابمو نمیدی وقتی صدات میکنم
کوک:چون خیلی سوال میپرسی
یجی:بگوو دیگههه
کوک:مبایلمو جا گذاشتم
دیگه چیزی نگفتیم تا رسیدیم و گذاشتم زمین ..میخواستم برم که دستمو گرفت و کشید...
یجی:چیکا...
کوک یه بوسه کوچیک زد رو لبام که حرفم نصفه موند...
کوک:با این لباسا خشکل شدی..
یجی:(با شوک) تو ..هم..همی..ن..طور
کوک رفت تو یه اتاق دیگه و یجی هم رفت تو یه اتاقه دیگه..
ببندین دیگه😐
پارت بعد ۱۵ لایک
۳۵تا کامنت
۵۷.۳k
۱۶ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.