یا حبیب الباکین

یا حبیب الباکین

از بچگی آرزو داشت ظهر عاشورا، علامت را روی دوشش بگذارد و جلودار دسته باشد.
همه می‌گفتند: «کوچکی، بزرگ که شدی بیا.»

بزرگ شد،
میان کسانی که داوطلب بودند علامت را بلند کنند، از همه لاغرتر بود.
گفتند: «برو سربازی، بر و بازو که پیدا کردی بیا.»

سرباز شد.
جبهه رفت.
اسیر شد.
محرم بود که برگشت،

با آستین‌های خالی که به سر شانه‌اش سنجاق شده بود
و نگاهی که هنوز رنگی از حــــســـــرت داشت....(1)

باز هم محضرتان نیستم، از دور سلام...
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن
وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت ارباب
از بس که گفتم یا حسین آتش گرفتم سوختم...
__________________________________________
1- نیلوفر مالک
دیدگاه ها (۴)

از کودکی به گردن ما شال ماتم است نا برده رنج,گنج به ما داده ...

یَا مَنْ وَعْدُهُ صِدْقٌ #دمی_با_ابا_عبدالله_الحسین حارث...

سلام من به محرم به غصه وغم مهدی به چشم کاسه خون وبه شال ما...

توکل چه کلمه زیبایی ست "تو" و "کل"... وقتی "تو" ، "کل" را د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط