کجاست چراغی که
کجاست چراغی که
بر شب های تنهاییم
بتابد
و کو دستِ پر باورِ گرمی
که
گونه هایم را پاک کند
من با شیونِ نازکِ گلی
می گریم
من
دلم می گیرد
از حیاتِ بی باوری که
احساس را
نمی شناسد...در ساده ترین
نوعِ دل گرفتگی
من
دلم می گیرد
از بیداری ی هر شبِ زنی تنها
که در سکوت
در نیمه ی گمشده ی خویش
گم می شود
و
در آغوشِ نجیبِ خاطره هایش
می میرد
بی آنکه
زندگی را
بوسیده باشد.
بر شب های تنهاییم
بتابد
و کو دستِ پر باورِ گرمی
که
گونه هایم را پاک کند
من با شیونِ نازکِ گلی
می گریم
من
دلم می گیرد
از حیاتِ بی باوری که
احساس را
نمی شناسد...در ساده ترین
نوعِ دل گرفتگی
من
دلم می گیرد
از بیداری ی هر شبِ زنی تنها
که در سکوت
در نیمه ی گمشده ی خویش
گم می شود
و
در آغوشِ نجیبِ خاطره هایش
می میرد
بی آنکه
زندگی را
بوسیده باشد.
۶۴۵
۲۸ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.