کجاست چراغی که

‍ ‍ ‍ ‍ ‍ کجاست چراغی که
بر شب های تنهاییم
بتابد
و کو دستِ پر باورِ گرمی
که
گونه هایم را پاک کند

من با شیونِ نازکِ گلی
می گریم
من
دلم می گیرد
از حیاتِ بی باوری که
احساس را
نمی شناسد...در ساده ترین
نوعِ دل گرفتگی

من
دلم می گیرد
از بیداری ی هر شبِ زنی تنها
که در سکوت
در نیمه ی گمشده ی خویش
گم می شود
و
در آغوشِ نجیبِ خاطره هایش
می میرد
بی آنکه
زندگی را
بوسیده باشد.
دیدگاه ها (۱)

‍ عشق را نوشتمولی عشق رازندگی نکردمخوابِ پرنده دیدمولی پرواز...

من اینجا هستمدستهایم را بگیراز دورازجایی که فاصله رابرایم شع...

‍ ‍ چقدر به تونزدیکمچقدر در ثانیه های منحضور داریماه در چشما...

‍ من به دنبالِ غم انگیزترین فاصله امو به دنبالِ شبی در غربتک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط