مردی با خود زمزمه کردخدایا بامن حرف بزنیک ساز شروع به خ
مردی با خود زمزمه کرد:خدایا بامن حرف بزن!یک ساز شروع به خواندن کرد.اما مرد نشنید.
مرد فریاد کشید:به من معجزه ای نشان بده!کودکی متولدشد.اما مرد توجهی نکرد.
مرد فریاد زد:خدایا بگذار تورا ببینم!پروانه ای روی دست مرد نشست،پروانه را پراند و به راهش ادامه داد.
#خدا
مرد فریاد کشید:به من معجزه ای نشان بده!کودکی متولدشد.اما مرد توجهی نکرد.
مرد فریاد زد:خدایا بگذار تورا ببینم!پروانه ای روی دست مرد نشست،پروانه را پراند و به راهش ادامه داد.
#خدا
- ۸۸۱
- ۲۴ خرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط