آدم داستان
آدم داستان
p32
روز بعد
کوک: دلم برات تنگ میشه
یونا: منم همینطور خداحافظ
کوک: خداحافظ
هانا: خداحافظ عزیزم
( یونا رفت فرانسه)
۱ ماه بعد
کوک: بچه ها هنوز ۱ ماه گذشت چرا یونا نیومد
هانا: منم نمیدونم بهش زنگ میزنم
هیونجین: آره زنگ بزن هممون دلتنگشیم
( هانا زنگ زد به یونا )
یونا: الو سلام
هانا: تو کجایی ۱ ماه گذشته چرا نمیای
یونا: هانا من نمیام کره
هانا: چرا
یونا: چون اینجا خیلی خوشحالم
هانا: لطفا بیا
یونا: ببخشید من دیگه نمیام واقعا ببخشید به کوک هم بگو
( یونا قطع کرد)
هانا: بچه ها یک خبر بد یونا دیگه نمیاد کره چون میگه پاریس خوشحال تره
کوک: چی
شوگا: نه نه امکان نداره کوک حالت خوبه
جیمین: کوک تو خیلی انگار حالت بده
نامجون: برو استراحت کن
هانا: واقعا خیلی غیر منتظره بود
( کوک سریع رفت داخل اتاق )
کوک: یونا خیلی دلم برات تنگ شده آخه چرا چرا نمیای میدونی چقدر دلتنگ شدم خیلی خیلی دوست داشتم تو همه ی دنیای من بودی ( با گریه و بغض سنگین)
۲ ساعت بعد
( همه بی حوصله و افسرده نشسته بودن و همه ناراحت بودن که زنگ در خورد)
هانا: این کیه ( با بی حوصله گی )
کوک: برو درو باز کن ( داغون )
( هانا تا درو باز کرد برق از سرش پرید از خوشحالی جیغ زد)
یونا: سوپرایز
هیونجین: چی شده ( با ترس )
کوک: باز چی شده ( افسرده و ناراحت )
( کوک تا به بالا نگاه کرد چشماش گشاد شد )
کوک: ی.. یو.. یونا تویی دارم خواب می بینم ( شوکه و متعجب )
( همه پریدن تو بغل یونا به جز کوک )
جیمین: یونا چه لباس خوشگلی پوشیدی تو جذاب تر شدی
( لباس یونا اسلاید بعد )
( یونا از همه جدا شد و پرید بغل کوک و محکم بغلش کرد)
کوک: تو... تو منو خیلی ناراحت کردی تنبیه ات میکنم 🔞💦
یونا: باشه قبوله ( یونا با شور اشتیاق کوک رو بوسید )
اگه کامنت بزارین احتمال اینکه پارت بعد رو بزارم بیشتر میشه ❤💜🫰🏻
لطفا حمایت کنید ❤🫰🏻🤞🏻
p32
روز بعد
کوک: دلم برات تنگ میشه
یونا: منم همینطور خداحافظ
کوک: خداحافظ
هانا: خداحافظ عزیزم
( یونا رفت فرانسه)
۱ ماه بعد
کوک: بچه ها هنوز ۱ ماه گذشت چرا یونا نیومد
هانا: منم نمیدونم بهش زنگ میزنم
هیونجین: آره زنگ بزن هممون دلتنگشیم
( هانا زنگ زد به یونا )
یونا: الو سلام
هانا: تو کجایی ۱ ماه گذشته چرا نمیای
یونا: هانا من نمیام کره
هانا: چرا
یونا: چون اینجا خیلی خوشحالم
هانا: لطفا بیا
یونا: ببخشید من دیگه نمیام واقعا ببخشید به کوک هم بگو
( یونا قطع کرد)
هانا: بچه ها یک خبر بد یونا دیگه نمیاد کره چون میگه پاریس خوشحال تره
کوک: چی
شوگا: نه نه امکان نداره کوک حالت خوبه
جیمین: کوک تو خیلی انگار حالت بده
نامجون: برو استراحت کن
هانا: واقعا خیلی غیر منتظره بود
( کوک سریع رفت داخل اتاق )
کوک: یونا خیلی دلم برات تنگ شده آخه چرا چرا نمیای میدونی چقدر دلتنگ شدم خیلی خیلی دوست داشتم تو همه ی دنیای من بودی ( با گریه و بغض سنگین)
۲ ساعت بعد
( همه بی حوصله و افسرده نشسته بودن و همه ناراحت بودن که زنگ در خورد)
هانا: این کیه ( با بی حوصله گی )
کوک: برو درو باز کن ( داغون )
( هانا تا درو باز کرد برق از سرش پرید از خوشحالی جیغ زد)
یونا: سوپرایز
هیونجین: چی شده ( با ترس )
کوک: باز چی شده ( افسرده و ناراحت )
( کوک تا به بالا نگاه کرد چشماش گشاد شد )
کوک: ی.. یو.. یونا تویی دارم خواب می بینم ( شوکه و متعجب )
( همه پریدن تو بغل یونا به جز کوک )
جیمین: یونا چه لباس خوشگلی پوشیدی تو جذاب تر شدی
( لباس یونا اسلاید بعد )
( یونا از همه جدا شد و پرید بغل کوک و محکم بغلش کرد)
کوک: تو... تو منو خیلی ناراحت کردی تنبیه ات میکنم 🔞💦
یونا: باشه قبوله ( یونا با شور اشتیاق کوک رو بوسید )
اگه کامنت بزارین احتمال اینکه پارت بعد رو بزارم بیشتر میشه ❤💜🫰🏻
لطفا حمایت کنید ❤🫰🏻🤞🏻
۱۰.۶k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.