میخوانم

ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﮐﺸﯽ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﻣﻦ ﯾﮏ ﮐﺎﺭﮔﺮ_ﺳﺎﺩﻩ ﺍﻡ
ﻭ ﺗﻮ ﺁﻥ ﺯﻧﯽ ، ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﭘﺰﺷﮏ ﺑﺎﺷﺪ.
ﺍﻣﺎ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺍﻫﻤﯿﺘﯽ ﻧﻤﯿﺪﻫﻢ
ﻭ ﺣﺘﯽ ﻣﺤﮑﻢ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ
ﺁﺟﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻣﯽ ﭼﯿﻨﻢ.
ﺣﺘﯽ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺍﺯ ﭘﯿﺶ ﺁﻭﺍﺯ می‌خوانم
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻓﺮغوﻥِ ﻣﻼﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ می‌گیرﻡ.
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻧﻮﺭ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﻫﺎ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﻫﺎﯾﻢ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﻧﺪ
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺗﺮﺍﺯ ﻫﺎ ﻫﻢ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ،
ﻣﻦ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ
ﺩﻗﯿﻘﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ...


#کاﺭﻝ_ﺳﻨﺪﺑﺮﮒ
دیدگاه ها (۱۱)

یکی از همین جمعه ها،خودم را بر می دارم می برممیان پیاده رو ه...

#علی_صفری

عصر جمعه که می شود نبودنتآرنجش را به قفسه ی سینه ام تکیه می ...

میگذارم با تو در باران قرار، ای جان چه خوبساعتِ یک ربع مانده...

ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ:ﺣﺮﻑ ﻫﺎ ﻫﻢ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ؛ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﻛﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﮔﻠﻮﯾﯽ ﺭﺍ...

ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﻛﻪ ﺩﺭﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺍﺳﺖ،ﺷﻴﻄﻨﺖ ﻫﺎﯼ ﺩﻟﻢ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ...

ﺳﺎﺩﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ﺍﻣﺎ ﺳﺎﺩﻩ ﻋﺒﻮﺭ ﻧﮑﻦ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺗﺠﺮﺑ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط