اسمش آیه بود و خودش نشانه. در عراق دیدمش. پیاده روی اربعی
اسمش آیه بود و خودش نشانه. در عراق دیدمش. پیاده روی اربعین بود. اما عراقی نبود. رانده از وطن... (شهر من گم شده است...)
چند عمود بیشتر با هم نبودیم. هرجا میرسیدیم برای نفس تازه کردن سنگی به دست میگرفت. زیاد عربی نمی دانستم. اما آدم کافی است چشمش به مشتی بیفتد که سنگی را میفشارد تا بفهمد مخاطبش اهل کدام آبادی است...
وطن، وطن، وطن... این واژه را چندبار مزه مزه میکنم و بی اختیار یاد بی وتن امیرخانی می افتم و به فکر فرو میروم... آدم بی وطن میتواند زندگی کند؟ #وطن کجای آدم را پر میکند که هزاری هم در رفاه باشی اما در وطن نباشی خالی هستی؟ شاید قلب...
کجا بودم؟ آیه...
دست و پا شکسته پرسیدم چرا بین این همه سرزمین، کربلا؟
لبخند زد و کوله پشتی اش را چرخاند:
و من بی اختیار جوابم را بلند بلند خواندم:
"راه قدس از کربلا میگذرد..."
از تمام جملات عربی این را دوست تر دارم؛ پرسیدم:
هل تفتقدنیه؟
سنگ توی دستش را محکمتر فشار داد. لبخند زد و گفت:
کثیرا... کثیرا... الوطن حب...
کجا بودم؟
وطن... وطن کجای آدم را پر میکند؟ قلبش را...
شاید وطن هم مثل عشق می ماند... آدم بی عشق نمیتواند زندگی کند... حالا صدسال هم زنده باشد...
بی وطن هم...
به تو فکر میکنم و به خودم... به آوارگی... به تو که وطنت (قلبم) را ترک کردی و مرا از قلبت(وطنم) راندی...
به یک عمر آوارگی...
و به کربلا... مسیری که آدم را به وطنش میرساند...
و نه فقط قدس، که راه تمام مواطن آدمیان از کربلا میگذرد...
پی نوشت:
غمگینم بخاطر کودکانی که هرگز کودکی نکردند...
مرگ بر جلادان بی صفت اسراییلی
مرگ بر حقوق بی بشر
#وطن#فلسطین#کربلا#قدس#مرگ_بر_اسراییل
#الهام_جعفری
#ممنوعه
چند عمود بیشتر با هم نبودیم. هرجا میرسیدیم برای نفس تازه کردن سنگی به دست میگرفت. زیاد عربی نمی دانستم. اما آدم کافی است چشمش به مشتی بیفتد که سنگی را میفشارد تا بفهمد مخاطبش اهل کدام آبادی است...
وطن، وطن، وطن... این واژه را چندبار مزه مزه میکنم و بی اختیار یاد بی وتن امیرخانی می افتم و به فکر فرو میروم... آدم بی وطن میتواند زندگی کند؟ #وطن کجای آدم را پر میکند که هزاری هم در رفاه باشی اما در وطن نباشی خالی هستی؟ شاید قلب...
کجا بودم؟ آیه...
دست و پا شکسته پرسیدم چرا بین این همه سرزمین، کربلا؟
لبخند زد و کوله پشتی اش را چرخاند:
و من بی اختیار جوابم را بلند بلند خواندم:
"راه قدس از کربلا میگذرد..."
از تمام جملات عربی این را دوست تر دارم؛ پرسیدم:
هل تفتقدنیه؟
سنگ توی دستش را محکمتر فشار داد. لبخند زد و گفت:
کثیرا... کثیرا... الوطن حب...
کجا بودم؟
وطن... وطن کجای آدم را پر میکند؟ قلبش را...
شاید وطن هم مثل عشق می ماند... آدم بی عشق نمیتواند زندگی کند... حالا صدسال هم زنده باشد...
بی وطن هم...
به تو فکر میکنم و به خودم... به آوارگی... به تو که وطنت (قلبم) را ترک کردی و مرا از قلبت(وطنم) راندی...
به یک عمر آوارگی...
و به کربلا... مسیری که آدم را به وطنش میرساند...
و نه فقط قدس، که راه تمام مواطن آدمیان از کربلا میگذرد...
پی نوشت:
غمگینم بخاطر کودکانی که هرگز کودکی نکردند...
مرگ بر جلادان بی صفت اسراییلی
مرگ بر حقوق بی بشر
#وطن#فلسطین#کربلا#قدس#مرگ_بر_اسراییل
#الهام_جعفری
#ممنوعه
۹۸.۶k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.