صفر را بستند
صفر را بستند ”
تا ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم!
هیچ وقت نباید به اجبار خندید !
گاهی بــاید تا نهایت آرامش گــریه کرد …
لبخـــــند بعد از گریه ؛
از رنگــــین کمــــآن بعد از بـــآران هم زیبـــاتره …
باور کن که چیزی به نام رنج عظیم ویا خاطره عظیم وجود ندارد...
همه چیز فراموش میشود حتی یک عشق بزرگ...
زیر باران می ایستم میگویند مد است این روزها…
عشق بازی زیر باران با اشک های ابر…
دلم برای خودم میسوزد
که ازفشار دلتنگی،
خیلی وقت است نفسم بریده بریده است...
برقص گویا هرگز کسی تو را نمی بیند،
عاشق شو گویا هرگز کسی دلت را نشکسته است،
و زندگی کن،گویا بهشت اینجاست.....
تا ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم!
هیچ وقت نباید به اجبار خندید !
گاهی بــاید تا نهایت آرامش گــریه کرد …
لبخـــــند بعد از گریه ؛
از رنگــــین کمــــآن بعد از بـــآران هم زیبـــاتره …
باور کن که چیزی به نام رنج عظیم ویا خاطره عظیم وجود ندارد...
همه چیز فراموش میشود حتی یک عشق بزرگ...
زیر باران می ایستم میگویند مد است این روزها…
عشق بازی زیر باران با اشک های ابر…
دلم برای خودم میسوزد
که ازفشار دلتنگی،
خیلی وقت است نفسم بریده بریده است...
برقص گویا هرگز کسی تو را نمی بیند،
عاشق شو گویا هرگز کسی دلت را نشکسته است،
و زندگی کن،گویا بهشت اینجاست.....
- ۱.۷k
- ۱۰ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۷۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط