من و تو
من و تو
Part20
بعد اینک دکتر رفت ته و کوک سر اینکه کی منو ببره داشتن بحث میکردن حسابی سردرد داشتمو حالم بد بود که
ا. ت: اههه بسه دیگه گمشین برین حالم خوب نیست ( با گریه) کوکی دستمو گرفت و ته هم بلاخره رفت بیرون
کوک: ا. تم تو خوبی🥺
ا. ت: با این حرفش بغضم ترکیدودوباره گریه هام شروع شد و یاد اتفاقی که تو بچگی برام اوفتاده اوفتادم.. ک.. کوک
باید یچیزی بهت بگم
کوک: جانم بگو عشقم
ا. ت: من.. خوب من از بچه گی به تهیونگ فروخته شدم
کوک: چ.. چیی
ا. ت: اره من باید باهاش برم
کوک: با گفتن این حرفش میتونستم دست به هر کاری بزنم که اومدو بوسیدنم
این کارش واقا بهم ارامش میداد پس خم شدمو منم همراهیش کردم
ا. ت: بعد اینکه از هم جدا شدیم من با تهیونگ رفتمو هیچ خبری از کوک نداشتم تا روز عروسیمون
کوک اومد تا برای اخرین بار ببینتم خیلی داغون بود معلوم بود که اصلان حالش خوب نبود
کوک : عشقم.. چقدر زیبا ش.. شدی( با بغض)
ا. ت : رفتمو بغلش کردمو کنار هم گریه میکردیم که ته اومدو رو سر کوک اصله کشید
ا. ت: ت... ته داری چ.. چیکار میکنی
ته : این عوضی رو از این دنیا خلاص میکنم
کوک: ا. ت مواضب خودت ب.. باش
ته شلیک کرد.
کوک: بنظرم تصمیم عالی گرفت که منو بزنه چون دیگه زندگی بدون اون برام بی معنی چشامو بعد شلیک باز کردم که دیدم ا. ت همینجوری که بازوش تیر خورده و پخش زمین شده داره اشک میریزه و تهیونگ هم فرار کرده...
Part20
بعد اینک دکتر رفت ته و کوک سر اینکه کی منو ببره داشتن بحث میکردن حسابی سردرد داشتمو حالم بد بود که
ا. ت: اههه بسه دیگه گمشین برین حالم خوب نیست ( با گریه) کوکی دستمو گرفت و ته هم بلاخره رفت بیرون
کوک: ا. تم تو خوبی🥺
ا. ت: با این حرفش بغضم ترکیدودوباره گریه هام شروع شد و یاد اتفاقی که تو بچگی برام اوفتاده اوفتادم.. ک.. کوک
باید یچیزی بهت بگم
کوک: جانم بگو عشقم
ا. ت: من.. خوب من از بچه گی به تهیونگ فروخته شدم
کوک: چ.. چیی
ا. ت: اره من باید باهاش برم
کوک: با گفتن این حرفش میتونستم دست به هر کاری بزنم که اومدو بوسیدنم
این کارش واقا بهم ارامش میداد پس خم شدمو منم همراهیش کردم
ا. ت: بعد اینکه از هم جدا شدیم من با تهیونگ رفتمو هیچ خبری از کوک نداشتم تا روز عروسیمون
کوک اومد تا برای اخرین بار ببینتم خیلی داغون بود معلوم بود که اصلان حالش خوب نبود
کوک : عشقم.. چقدر زیبا ش.. شدی( با بغض)
ا. ت : رفتمو بغلش کردمو کنار هم گریه میکردیم که ته اومدو رو سر کوک اصله کشید
ا. ت: ت... ته داری چ.. چیکار میکنی
ته : این عوضی رو از این دنیا خلاص میکنم
کوک: ا. ت مواضب خودت ب.. باش
ته شلیک کرد.
کوک: بنظرم تصمیم عالی گرفت که منو بزنه چون دیگه زندگی بدون اون برام بی معنی چشامو بعد شلیک باز کردم که دیدم ا. ت همینجوری که بازوش تیر خورده و پخش زمین شده داره اشک میریزه و تهیونگ هم فرار کرده...
۱۲.۹k
۱۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.