او در دستهایش چیزهایی دارد که با هم نمیخوانند

او در دست‌هایش چیزهایی دارد که با هم نمی‌خوانند.
یک سنگ، یک سفال، دو کبریت سوخته
میخی زنگ زده از دیوار روبرو
برگی که از پنجره پایین افتاد.
شبنم‌هایی از گل‌هایی که تازه سیراب شده‌اند.
او این همه را می‌گیرد

و در حیاط خلوتش چیزی مثل یک درخت می‌سازد.
می‌بینی؟ شعر همین است: «چیزی مثل»



#اللهم_صل‌علی_محمد‌و_آل‌محمد_و‌عجل_فرجهم
دیدگاه ها (۲)

وَاِنْ اَدْخَلْتَنيِ النّارَ اَعْلَمْتُ اَهْلَها اَنّي اُحِبُّكَ

خدا رحمت کنه مرحوم صفایی به یکی از دوستان گفته بود چی کار می...

بعضی انسان هابه عده ی دیگر از انسان هاانسان های دیگری را یاد...

آنکه از جان دوست‌تر می‌دارمشبا زبان تلخ می‌آزارمشگر چه او خو...

پرسیده بودم چه بویی پرتتان می‌کند به روزهای بچگی؟ جواب داده ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط