وقتی به زور کمپانی...[p1]
وقتی به زور کمپانی...[p1]
#هیونلیکس #استری_کیدز #سناریو
• اطلاع بدم که اسمات نداره،بعدشم این درخواستیه همینطور یک فیک پس هیت ندید که تو همجنسگرایی و فلان!!
گاهیوقتهابایدبخاطرفردموردعلاقتونبایدازخیلیچیزهادستبکشیمتابلکهبتونیماونفرداسیبی نبینه همینطور جهت ازار اذیت قرار نگیره!
احساسات واقعا عجیبن..همه یک نوع احساساتی ندارن..یکی سنگدله..یکی بیش از حد مهربونه..یکی عاشقه میشه...یکی عاشق نمیشه..
احساسات قابل درک نیستن،هیچوقت و هیچوقت نمیتونیم احساسات هم رو درک کنیم..
پسر اروم نفسشو بیرون فرستاد و با اخم همیشگی در کنارِ لبش از شیشه دودی ماشین به بیرون خیره شده بود..حرف های چند ساعت پیشش با هیونجین مثل یک اهنگ داشتن توی مغزش پلی میشدن..
"_بس کن فلیکس! انقدر به من نزدیک نشو"
علت سرد بودنِ هیونجین..زیادی مسخره بود..البته هیونجین که هیچوقت نمیخواست با تنها بهترین دوستش همچین رفتاری داشته باشه ولی به اجبار کمپانی همینطور استف ها باید از دیگه دور میبودند..یا یک غریبه!؟
پلک هاش رو ارام روی هم قرار داد و دوباره نفسشو بیرون فرستاد..دستی روی شونه اش قرار گرفت که باعث شد پلک هاش رو از هم فاصله بده..به نقطه نا مشخصی خیره بود..حتی نمیخواست بدونه شخصی که دستش روی شونشه کیه!
به نقطه ای نامعلوم زوم زده بود..هرچقدر که فکر میکرد..ریشه افکاراتش بیشتر و بیشتر میشد
صدای فرد کنارش که میشد چان باعث شد ریشه این افکار های نامرتب قطع بشه..اول کمی صورتش را کج کرد و بعد چشماش رو به چشمای چان دوخت..
اون نگاه..نگاه همیشگی نبود..یک نگاه تلخ و دردناکی بود..
چان لبخند محوی زد و جایگاه دستش را عوض کرد..پشت کمر فلیکس گذاشت و اروم نوازشش کرد
× همه چی درست میشه باشه؟!
لبخند محوی زد..و دوباره به همون نقطه زل زد..
و با صدایی که میشد به زور بغض نگه داشته لب زد
=بعضی وقت ها برام سواله هیونگ..چرا نمیتونم فردی که دوسش دارم و..خوشحال کنم؟!
چان نمیدونست چی بگه..حقم داشت..واقعا دوستی این دوتا فراتر از دوستی بود!
×متاسفم ولی..مطمئن باش که همه چیز درست میشه!
جایگاه نگاهش رو با صورت هیونجین که یکم باهاش فاصله داشت عوض کرد...درحالی که نگاهش روی اون بود با ناراحتی جواب داد
=امیدوارم..
لبخند چان بزرگتر از قبل شد و فلیکسو توی اغوشش گرفت..
× قوی باش پسر باشه؟! ... حتی اگه گروه هم از هم پاشید هیچوقت هیچوقت عشقتو از دست نده باشه؟
بخاطر حرفش خنده ریزی کرد..
=عشقم کیه؟!*خنده
×..خب...*صداشو اروم کرد*ممکنه اقای هوانگ باشه اقای لی؟
=هی بیخیال..ما فقط دوستیم..
×مشخصه..
چان راست میگفت...واقعا عشقش بود..تنها دلیل زندگیش..تنها دلیل زنده بودنش...همشون بخاطر هیونجین بود...
.
.
#هیونلیکس #استری_کیدز #سناریو
• اطلاع بدم که اسمات نداره،بعدشم این درخواستیه همینطور یک فیک پس هیت ندید که تو همجنسگرایی و فلان!!
گاهیوقتهابایدبخاطرفردموردعلاقتونبایدازخیلیچیزهادستبکشیمتابلکهبتونیماونفرداسیبی نبینه همینطور جهت ازار اذیت قرار نگیره!
احساسات واقعا عجیبن..همه یک نوع احساساتی ندارن..یکی سنگدله..یکی بیش از حد مهربونه..یکی عاشقه میشه...یکی عاشق نمیشه..
احساسات قابل درک نیستن،هیچوقت و هیچوقت نمیتونیم احساسات هم رو درک کنیم..
پسر اروم نفسشو بیرون فرستاد و با اخم همیشگی در کنارِ لبش از شیشه دودی ماشین به بیرون خیره شده بود..حرف های چند ساعت پیشش با هیونجین مثل یک اهنگ داشتن توی مغزش پلی میشدن..
"_بس کن فلیکس! انقدر به من نزدیک نشو"
علت سرد بودنِ هیونجین..زیادی مسخره بود..البته هیونجین که هیچوقت نمیخواست با تنها بهترین دوستش همچین رفتاری داشته باشه ولی به اجبار کمپانی همینطور استف ها باید از دیگه دور میبودند..یا یک غریبه!؟
پلک هاش رو ارام روی هم قرار داد و دوباره نفسشو بیرون فرستاد..دستی روی شونه اش قرار گرفت که باعث شد پلک هاش رو از هم فاصله بده..به نقطه نا مشخصی خیره بود..حتی نمیخواست بدونه شخصی که دستش روی شونشه کیه!
به نقطه ای نامعلوم زوم زده بود..هرچقدر که فکر میکرد..ریشه افکاراتش بیشتر و بیشتر میشد
صدای فرد کنارش که میشد چان باعث شد ریشه این افکار های نامرتب قطع بشه..اول کمی صورتش را کج کرد و بعد چشماش رو به چشمای چان دوخت..
اون نگاه..نگاه همیشگی نبود..یک نگاه تلخ و دردناکی بود..
چان لبخند محوی زد و جایگاه دستش را عوض کرد..پشت کمر فلیکس گذاشت و اروم نوازشش کرد
× همه چی درست میشه باشه؟!
لبخند محوی زد..و دوباره به همون نقطه زل زد..
و با صدایی که میشد به زور بغض نگه داشته لب زد
=بعضی وقت ها برام سواله هیونگ..چرا نمیتونم فردی که دوسش دارم و..خوشحال کنم؟!
چان نمیدونست چی بگه..حقم داشت..واقعا دوستی این دوتا فراتر از دوستی بود!
×متاسفم ولی..مطمئن باش که همه چیز درست میشه!
جایگاه نگاهش رو با صورت هیونجین که یکم باهاش فاصله داشت عوض کرد...درحالی که نگاهش روی اون بود با ناراحتی جواب داد
=امیدوارم..
لبخند چان بزرگتر از قبل شد و فلیکسو توی اغوشش گرفت..
× قوی باش پسر باشه؟! ... حتی اگه گروه هم از هم پاشید هیچوقت هیچوقت عشقتو از دست نده باشه؟
بخاطر حرفش خنده ریزی کرد..
=عشقم کیه؟!*خنده
×..خب...*صداشو اروم کرد*ممکنه اقای هوانگ باشه اقای لی؟
=هی بیخیال..ما فقط دوستیم..
×مشخصه..
چان راست میگفت...واقعا عشقش بود..تنها دلیل زندگیش..تنها دلیل زنده بودنش...همشون بخاطر هیونجین بود...
.
.
۱۷.۷k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.