Promise🦢🐾 p⁸
تهیونگ با خوندن نامه حسابی عصبی و ناراحت شد...سرشو توی دستاش گرفت و روی کاناپه نشست...جیمین و نامجون با دیدن ریاکشن تهیونگ به سمت نامه رفتن و با خوندن نامه اونام حس ناراحتی و بغض گرفتند...مخصوصا جیمین ک دلش از عشق و محبت بود....
جیمین « تهیونگ...تو چیزی بهش گفتی؟!
تهیونگ «من؟ معلومه که نه...
نامجون « ولی همیشه رفتار دردناک تر از حرفاس...
تهیونگ « خب انتظار داری چیکار کنم هوم؟ با شوق و فراوان با خواهری ک چند سال مثل غریبه بودیم رفتار کنم
جیمین « تهیونگ...تو چرا اینجوری شدی؟! میفهمی از خواهرت سو استفاده جنس*ی شدههه...از بدنش عکس گرفتن و تهدیدش میکننن....اومده به تو پناه اورده....میفهمی تهیونگ؟ میفهمی؟
تهیونگ « خب چکار کنم هوومممم؟!
نامجون « هواش رو داشته باش همین...باشه؟
........فردا صبح //
مینهی « بخدا پا نشی خودم عکساتو میذارم تو مجازی...د پدر گوربه بلند شووووو....
یونجین «چخبرتهههه مگ آدم کشتن؟؟
مینهی « نه ولی امکانش هست تا چند دقیقه دیگه من تورو بکشم😊🔪
یونجین « چرا؟ •-•
مینهی « دردددد پاشووو دیر شد روز اولته
یونجین « یا خداااااا...مثل موشی ک گربه گذاشته دنبالش از جام پریدم و یه کوکی هول هولکی توی دهنم گذاشتم و موهامو اتو کردم و نیم تنه سفید و شلوار لی آبی اسمانی رنگم رو پوشیدم و روییش ک به رنگ آبی پاستیلی بود رو تنم کردم...آرایش ساده ای کردم و کیف سفیدم رو برداشتم و بوس پروانه ای برا خودم فرستادم
مینهی « دختر من دارم خودمو پاره میکنم بعدد توووو بوس پروازی برا خودت میفرستی...بیا ببینممم
راوی « بالخره بعد کلی ناز و ادا یونجین خانم راضی شدن و سوار ماشین شدن و به سمت کمپانی به راه افتادند...قراربود برای شروع زیر دست خانم هونگ یکم تجربه کسب کن...یچیزی همون کارآموزی خودمون!
ینی میتونست طمع ارامش رو بچشه؟
ینی اونهمه سختی با مستقل بودن خودش تموم میشد؟:)
این سوالاتی بود ک در ذهن یونجین میگذشت....
شرط=
like: 250
comment: 300
عالیییی، بعدیییی هم ننویسین....اون کامنتای فاک*ی برای نظر دادن راجب پستع!
جیمین « تهیونگ...تو چیزی بهش گفتی؟!
تهیونگ «من؟ معلومه که نه...
نامجون « ولی همیشه رفتار دردناک تر از حرفاس...
تهیونگ « خب انتظار داری چیکار کنم هوم؟ با شوق و فراوان با خواهری ک چند سال مثل غریبه بودیم رفتار کنم
جیمین « تهیونگ...تو چرا اینجوری شدی؟! میفهمی از خواهرت سو استفاده جنس*ی شدههه...از بدنش عکس گرفتن و تهدیدش میکننن....اومده به تو پناه اورده....میفهمی تهیونگ؟ میفهمی؟
تهیونگ « خب چکار کنم هوومممم؟!
نامجون « هواش رو داشته باش همین...باشه؟
........فردا صبح //
مینهی « بخدا پا نشی خودم عکساتو میذارم تو مجازی...د پدر گوربه بلند شووووو....
یونجین «چخبرتهههه مگ آدم کشتن؟؟
مینهی « نه ولی امکانش هست تا چند دقیقه دیگه من تورو بکشم😊🔪
یونجین « چرا؟ •-•
مینهی « دردددد پاشووو دیر شد روز اولته
یونجین « یا خداااااا...مثل موشی ک گربه گذاشته دنبالش از جام پریدم و یه کوکی هول هولکی توی دهنم گذاشتم و موهامو اتو کردم و نیم تنه سفید و شلوار لی آبی اسمانی رنگم رو پوشیدم و روییش ک به رنگ آبی پاستیلی بود رو تنم کردم...آرایش ساده ای کردم و کیف سفیدم رو برداشتم و بوس پروانه ای برا خودم فرستادم
مینهی « دختر من دارم خودمو پاره میکنم بعدد توووو بوس پروازی برا خودت میفرستی...بیا ببینممم
راوی « بالخره بعد کلی ناز و ادا یونجین خانم راضی شدن و سوار ماشین شدن و به سمت کمپانی به راه افتادند...قراربود برای شروع زیر دست خانم هونگ یکم تجربه کسب کن...یچیزی همون کارآموزی خودمون!
ینی میتونست طمع ارامش رو بچشه؟
ینی اونهمه سختی با مستقل بودن خودش تموم میشد؟:)
این سوالاتی بود ک در ذهن یونجین میگذشت....
شرط=
like: 250
comment: 300
عالیییی، بعدیییی هم ننویسین....اون کامنتای فاک*ی برای نظر دادن راجب پستع!
۵۲.۴k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.