راستی از شلمچه شنیده اید؟
#راستی_از_شلمچه_شنیده_اید؟
به همان خدای شهدا قسم ...
که هر چه بنویسم.. این صفحه کلید لعنتی را به حرکت در بیاورم و از سو سو و از جای جای قلبم کلمات را بیرون بکشم،
باز نمیتوانم توصیف کنم..
عاجزم...
فهم شناخت از کلماتم به پای یک لحظه یک ثانیه به اندازه یک نفس هوای شلمچه بر نمی آید..
هر چقدر توانم را بکار ببرم که بتوانم از حس و حالم بنویسم نمیشود که نمی شود..
هر سال زمستان قلبم به شدت فشرده میشود..
تاریخ را باید طور دیگر بنویسند تاریخ زندگی تولد زندگی، روزیست که آدمی خود را بشناسد، دنیا را بشناسد، خدا را بشناسد، بفهمد اصلا برای چه اینجاست؟
برای چه نفس میکشد؟
برای چه هدفی؟
خاک زنده و پر از طپش خونین شهدای شلمچه بعد از شانزده سال چشمانم را طور دیگر بر جهان پیرامونم باز کرد و آنجا بود که شروع تاریخ زندگی من شد. .
باز میگویم از توصیف عاجزم..
یک حس دیگری دارد آنجا (شلمچه، طلائیه، فتح المبین، اروند رود،کانال کمیل و....)
غروبش، حال و هوایش..
اصلا فرق میکند میدانید..
کمی را برایتان بازگو میکنم...
خاکش عجیب دامن گیر است...
دامن که نه قلب را تسخیر میکند!
همچنان که انگار در آغوش خاک فرو میروی!!
میدانید!هوایش زنده است..
تمام آنجا بوی آشنا دارد..
قلب همیشه نگرانتان انقدر آرام است که هر لحظه نبضش را چک میکنید...
نه دوست میخواهید و نه همسفر..
آنجا کلی میزبان منتظر شما اند همش خلوت میخواهید خلوت...❤
راه رسمشان هم خدایی ست..
عاجزم از وصف حال خوب شلمچه..
که هر سال قلبم را تسخیر میکند..
و دلتنگی نفسم را حبس..
بیاد سفر آن سال چندین سال است که در هوایی دیگر به سر میبرم..
کاش میتوانستم یکبار دیگر به بغل بگیرم حال و هوا و خلوتکده آن جا را..
کاش یک بار دیگر مرا مهمان سرایشان میکردند...❤
نویسنده؛ #گمنام
سراسر نور است شلمچه..
غروب هایش..
شهیدانش..
خاکش..
تا نروی نمیتوانی مرا درک کنی..
پ.ن؛ اگه خودتون رو نشناختید میخواهید به درکی از زندگی برسید برید تو آغوش شلمچه..
اگه فکر رفتن مسافرت دارین اما جایی انتخاب نکردین برید تو آغوش شلمچه..
برید شلمچه..
برید شلمچه..
برید شلمچه...
#التماس_دعا_برای_من_حقیر_که_توفیق_رفتن_پیدا_کنم💔 😔
به همان خدای شهدا قسم ...
که هر چه بنویسم.. این صفحه کلید لعنتی را به حرکت در بیاورم و از سو سو و از جای جای قلبم کلمات را بیرون بکشم،
باز نمیتوانم توصیف کنم..
عاجزم...
فهم شناخت از کلماتم به پای یک لحظه یک ثانیه به اندازه یک نفس هوای شلمچه بر نمی آید..
هر چقدر توانم را بکار ببرم که بتوانم از حس و حالم بنویسم نمیشود که نمی شود..
هر سال زمستان قلبم به شدت فشرده میشود..
تاریخ را باید طور دیگر بنویسند تاریخ زندگی تولد زندگی، روزیست که آدمی خود را بشناسد، دنیا را بشناسد، خدا را بشناسد، بفهمد اصلا برای چه اینجاست؟
برای چه نفس میکشد؟
برای چه هدفی؟
خاک زنده و پر از طپش خونین شهدای شلمچه بعد از شانزده سال چشمانم را طور دیگر بر جهان پیرامونم باز کرد و آنجا بود که شروع تاریخ زندگی من شد. .
باز میگویم از توصیف عاجزم..
یک حس دیگری دارد آنجا (شلمچه، طلائیه، فتح المبین، اروند رود،کانال کمیل و....)
غروبش، حال و هوایش..
اصلا فرق میکند میدانید..
کمی را برایتان بازگو میکنم...
خاکش عجیب دامن گیر است...
دامن که نه قلب را تسخیر میکند!
همچنان که انگار در آغوش خاک فرو میروی!!
میدانید!هوایش زنده است..
تمام آنجا بوی آشنا دارد..
قلب همیشه نگرانتان انقدر آرام است که هر لحظه نبضش را چک میکنید...
نه دوست میخواهید و نه همسفر..
آنجا کلی میزبان منتظر شما اند همش خلوت میخواهید خلوت...❤
راه رسمشان هم خدایی ست..
عاجزم از وصف حال خوب شلمچه..
که هر سال قلبم را تسخیر میکند..
و دلتنگی نفسم را حبس..
بیاد سفر آن سال چندین سال است که در هوایی دیگر به سر میبرم..
کاش میتوانستم یکبار دیگر به بغل بگیرم حال و هوا و خلوتکده آن جا را..
کاش یک بار دیگر مرا مهمان سرایشان میکردند...❤
نویسنده؛ #گمنام
سراسر نور است شلمچه..
غروب هایش..
شهیدانش..
خاکش..
تا نروی نمیتوانی مرا درک کنی..
پ.ن؛ اگه خودتون رو نشناختید میخواهید به درکی از زندگی برسید برید تو آغوش شلمچه..
اگه فکر رفتن مسافرت دارین اما جایی انتخاب نکردین برید تو آغوش شلمچه..
برید شلمچه..
برید شلمچه..
برید شلمچه...
#التماس_دعا_برای_من_حقیر_که_توفیق_رفتن_پیدا_کنم💔 😔
۳.۷k
۰۵ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.