پدرم همیشه میگفت

پدرم همیشه میگفت
آدمے که بمیرد
یخ مے کند
سردش مے شود
.
حرف در دهانش
مردد سکوت میکرد
شاید به حرفش
ایمان نداشت
پک دیگری
به سیگارش میزد
عمیق و طولانے
و در خودش غرق میشد
چون لنج پوسیده ایے
که فقط موریانه ها
از دلش خبر دارند
.
مادرم اما همیشه
از عشق مے ترسید
و گوشم را مے کشید
که مبادا عاشق شوم
.
چند سالے گذشت
تا بفهمم
میشود ایستاده هم
در لباس هایت بمیری
بے آنکه سال ها
بوی تنهایے ات
کسے را برنجاند
.
مردگان زیادی را
در همین شهر بزرگ دیده ام
که نفس مے کشیدند
راه مے رفتند و حرف مے زدند
و بلند بلند مے خندیدند
تا دیگران باور کنند هنوز هم
زنده اند
و تظاهر مے کردند که
"فراموشش کرده اند"
.
مردگانے یخ کرده
که دیگر
هیچ پالتو پوستے
گرم شان نخواهد کرد
.
مادر
کاش چشم هایم را
کور کرده بودی
پیچاندن گوش هایم
افاقه نکرد
چون تو عشق را
بهتر فهمیده بودی
.
راستش را بخواهے
چند سالے هست که
"سردم ولے گرم میخندم .."
بے آنکه کسے بداند
دیدن بوسه ی دو عاشق
از توی بالکن
چه دردی دارد !
دیدگاه ها (۴۲)

گاهی زود میرسم مثل وقتی که بدنیا آمدمگاهی اما خیلی دیرمثل حا...

تقدیم به بانوان عززززیز ❤ ‍ هرگزشده زن باشی...؟و درد هایت را...

دوستت دارم هایت را برای منه تنهای معمولی نگه دار ...تمامشان ...

پاییز دارد تمام میشود و تهران که دیگر زمستان نداردزمستان یعن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط