کجای قصه

کجای قصه

نگفته ام دوستت دارم ؟

بگذار فکر کنم ...

هیچ کجا انگار !

تا یادم می آید

بهانه هایم هم پر بود از فریاد

فریاد اینکه

دیوانه ! من دیوانه ی توام ...

اما ببخش مرا !

انگار همچون کودکی نوزاد بوده ام

که هرچه تقلا می کند

کسی نمی فهمد

که شیر نمی خواهد ...

که گرمای تن مادر می خواهد ...

اما ...

حالا می نویسم

بارها بخوان

بلند بخوان

دیوانه دوستت دارم ...


#هنگامه_عابدین
دیدگاه ها (۲)

برای فراموشی توهیچ راهی وجود نداردخودم را به هر راهی که می ز...

من جای تمام کسانی کهدلتنگ نمی شوند برایت ...من جای تمام کسان...

حالا که آمده ایدیگر نه شاعرم نه عاشقفقط این پنجره را ببندتا ...

روزتون زیبا ❤

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط