دختر بچه حسابگر

دختر بچه حسابگر

دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: مامانم گفته
چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش. بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می دی، می تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری. ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد،
مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت می کشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار" دخترک پاسخ داد: "عمو! نمی خوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمی شه شما بهم بدین؟" بقال با تعجب پرسید: چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می کنه؟ و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره..
دیدگاه ها (۱)

آشی برات بپزم با یه وجب روغن!می گویند ناصرالدین شاه سالی یک...

راه رفتن سگ روی آبشکارچی ، سگ جدیدی خریده بود، سگی که ویژگی ...

پند پرنده شکارچی، پرنده‌ای را به دام انداخت. پرنده گفت: ا...

@ یک پلنگ تیزپا و قدرتمند، اگر با هزار کیلومتر سرعت هم بدود؛...

You must love me... P9

black flower(p,281)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط