اسکویید گیمعلی پارت
اسکویید گیمعلی 👍🏻 ( پارت ۴۶ )
همه بردن و ۰۰۷ و مادرش مردن 😭
نوبت به گروه منو کلارا رسید ... گروه آخر بودیم 😥
بازی اول رو من لِی لِی بازی کردم 🤓
بازی دوم رو کلارا با یکی از ماسک پوش ها بازی کرد مار پله بود 😐
بازی سوم رو من با ماسک پوشا خاله بازی کردم 😂
چهارم کلارا باهاشون تفنگ آبی ...
پنجمی رو من ... ادا بازی کردم 🤓
و آخرین بازی رو .... ( به ذهنم نمیرسه 😐 )
و بدیم ...
کلارا : هورااا 🩷
و رفتیم خوابگاه 🤓
یکی از ماسک پوش ها اومد گفت ...
ماسک پوش : احم 😶 ... اممم .. به دلیل اممم.....اینکه بهتون اعتماد نداریم ..... اممم میام چکتون میکنم
تانوس : چرا اینقدر مکث میکنه ؟
املی : چقدر صداش آشناست ؟
بعد همه بایسادیم و همونی که مکث میکرد اومد پیشم و گفت : املی منم ! هیونگ می 🤫
املی : چـ...
ماسک پوش : به کارت ادامه بده ...
هیونگ می سرشو به نشونه آره تکون داد 😶
هیونگ می یه برگه تو جیپ املی گذاشت و رفت ...
وقتی همه سربازا رفتن ...
املی : نامگیوووووووو!
نامگیو : چیه ؟
املی : هیونگ می ! اون .... زندست 😃
نامگیو : چـ... چی ! دروغ میگی 😶
املی : اینچ بهم داد ( برگه )
#
من هیونگ می!
میخوام نجاتتون بدم !
ولی به وقتش
#
نامگیو : واااااااااااااااااااااااااااااااای 😃 آبجی کوچیکه زندست 😃
تانوس : اینجا چه خبره نامگیو ؟
نامگیو : هیچی !
تانوس به املی نگاه کرد...
تانوس : املی ؟ 🙃
املی : چیزه! هیونگ می ....
نامگیو جلوی لب املی رو گرفت ...
تانوس : بزار دختر حرفشو بزنه !
ادامه دارد 👍🏻
همه بردن و ۰۰۷ و مادرش مردن 😭
نوبت به گروه منو کلارا رسید ... گروه آخر بودیم 😥
بازی اول رو من لِی لِی بازی کردم 🤓
بازی دوم رو کلارا با یکی از ماسک پوش ها بازی کرد مار پله بود 😐
بازی سوم رو من با ماسک پوشا خاله بازی کردم 😂
چهارم کلارا باهاشون تفنگ آبی ...
پنجمی رو من ... ادا بازی کردم 🤓
و آخرین بازی رو .... ( به ذهنم نمیرسه 😐 )
و بدیم ...
کلارا : هورااا 🩷
و رفتیم خوابگاه 🤓
یکی از ماسک پوش ها اومد گفت ...
ماسک پوش : احم 😶 ... اممم .. به دلیل اممم.....اینکه بهتون اعتماد نداریم ..... اممم میام چکتون میکنم
تانوس : چرا اینقدر مکث میکنه ؟
املی : چقدر صداش آشناست ؟
بعد همه بایسادیم و همونی که مکث میکرد اومد پیشم و گفت : املی منم ! هیونگ می 🤫
املی : چـ...
ماسک پوش : به کارت ادامه بده ...
هیونگ می سرشو به نشونه آره تکون داد 😶
هیونگ می یه برگه تو جیپ املی گذاشت و رفت ...
وقتی همه سربازا رفتن ...
املی : نامگیوووووووو!
نامگیو : چیه ؟
املی : هیونگ می ! اون .... زندست 😃
نامگیو : چـ... چی ! دروغ میگی 😶
املی : اینچ بهم داد ( برگه )
#
من هیونگ می!
میخوام نجاتتون بدم !
ولی به وقتش
#
نامگیو : واااااااااااااااااااااااااااااااای 😃 آبجی کوچیکه زندست 😃
تانوس : اینجا چه خبره نامگیو ؟
نامگیو : هیچی !
تانوس به املی نگاه کرد...
تانوس : املی ؟ 🙃
املی : چیزه! هیونگ می ....
نامگیو جلوی لب املی رو گرفت ...
تانوس : بزار دختر حرفشو بزنه !
ادامه دارد 👍🏻
- ۵.۵k
- ۰۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط