ماه یخی نسخه ی بازنویسی شده پارت ۱۱
ماه یخی نسخه ی بازنویسی شده پارت ۱۱
میکو : واجب شد تایم کاریمو مرتب کنم 😔💔
چویا : درسته معلوم بود خیلی وقته درست نخوابیدی
میکو : میدونم این دو شب همون یک ساعت هم نمیخوابیدم و فقط امروز خوابیدم
چویا : باکا
میکو : 😑
مو های چویا رو ناز کردم و لبخند زدم
میکو : بهتره که دیگه برم وگرنه دیر به بار میرسم
چویا : باشه |°^°•|
از اونجا رفتم ولی یه جورایی خیلی خوشحالم که تونستیم تا یه حدی باهاش فیلم ببینم و پیشش باشم
رفتم سمت باری که توش کار میکردم ..... بازم یه جای شلوغ و رو اعصاب
پیشبندمو بستم
همونطور سفارش ها رو میبردم سر میزان که کمکم ساعت ۴ شد هوا تاریک تر از قبل بود و خلوت شد ..... حس خوبی میده ...... داشتم جارو میکردم که لباسم گیر کرد به یکی از گلدون ها افتاد و شکست وقتی خواستم جمعش کنم یکی دیگه هم اومد پیشم
؟؟؟ این گلدون مورد علاقه ی رئیس بود اگه بفهمه خیلی بد میشه
مثل من رو زانو هاش نشست
داشتم شیشه ها رو جمع میکردم چند جا از دستم برآید ولی توجه نکردم یکم خون میومد
میکو : پس چیکارشون کنم ؟
؟؟؟نمیدونم ولی حواست باشه چون وقتی رئیس بیاد دفتر صد در صد این یکی از چیزاییه که حتما چک میکنه
داشتم به واکنش رئیس فکر میکردم دستام میلرزید نگران بودم که اخراجم کنه ..... کی رو گول میزنم صد در صد اخراجم میکنه البته فرق چندانی هم ندغره به هر حال باید استعفا میدادم و فقک کار توی کافمو نگه میداشتم پس ولش
گذر زمان
رفتم خونه و لباس مدرسمو پوشیدم دوتا لیوان قهوه ۴ شات خوردم یه انرژی زا هم بعدش و رفتم سمت مدرسه دوباره انگار همه چیز تکرار میشود
گذر زمان شب بعد = بار
رفتم سمت بار و رئیس تقریبا ساعت ۵ اومد یه آدم سرد و تقریبا قد بلند برا منی که ۱۵۹ هم به سختی تا بالای شکمش میشم (╥﹏╥)
همه ی کار کنان حتی من تعظیم کوتاهی کردیم نیم ساعت بعد وسایل رو چک کرد و متوجه شد که گلدون سر جاش نیست و با یه حالت عصبی و سرد رو به دستیاری کرد و پرسید
رئیس: گلدون چرا اینجا نیست ؟
دستیارش براش تعریف کرد و حالتش ترسناک بود و خلاصه بگم اخراجم کرد و منم رفتم خونه و خواستم مشق هام رو بنویسم ولی وقتی به خودم اومدم خوابم برده بود
میکو : واجب شد تایم کاریمو مرتب کنم 😔💔
چویا : درسته معلوم بود خیلی وقته درست نخوابیدی
میکو : میدونم این دو شب همون یک ساعت هم نمیخوابیدم و فقط امروز خوابیدم
چویا : باکا
میکو : 😑
مو های چویا رو ناز کردم و لبخند زدم
میکو : بهتره که دیگه برم وگرنه دیر به بار میرسم
چویا : باشه |°^°•|
از اونجا رفتم ولی یه جورایی خیلی خوشحالم که تونستیم تا یه حدی باهاش فیلم ببینم و پیشش باشم
رفتم سمت باری که توش کار میکردم ..... بازم یه جای شلوغ و رو اعصاب
پیشبندمو بستم
همونطور سفارش ها رو میبردم سر میزان که کمکم ساعت ۴ شد هوا تاریک تر از قبل بود و خلوت شد ..... حس خوبی میده ...... داشتم جارو میکردم که لباسم گیر کرد به یکی از گلدون ها افتاد و شکست وقتی خواستم جمعش کنم یکی دیگه هم اومد پیشم
؟؟؟ این گلدون مورد علاقه ی رئیس بود اگه بفهمه خیلی بد میشه
مثل من رو زانو هاش نشست
داشتم شیشه ها رو جمع میکردم چند جا از دستم برآید ولی توجه نکردم یکم خون میومد
میکو : پس چیکارشون کنم ؟
؟؟؟نمیدونم ولی حواست باشه چون وقتی رئیس بیاد دفتر صد در صد این یکی از چیزاییه که حتما چک میکنه
داشتم به واکنش رئیس فکر میکردم دستام میلرزید نگران بودم که اخراجم کنه ..... کی رو گول میزنم صد در صد اخراجم میکنه البته فرق چندانی هم ندغره به هر حال باید استعفا میدادم و فقک کار توی کافمو نگه میداشتم پس ولش
گذر زمان
رفتم خونه و لباس مدرسمو پوشیدم دوتا لیوان قهوه ۴ شات خوردم یه انرژی زا هم بعدش و رفتم سمت مدرسه دوباره انگار همه چیز تکرار میشود
گذر زمان شب بعد = بار
رفتم سمت بار و رئیس تقریبا ساعت ۵ اومد یه آدم سرد و تقریبا قد بلند برا منی که ۱۵۹ هم به سختی تا بالای شکمش میشم (╥﹏╥)
همه ی کار کنان حتی من تعظیم کوتاهی کردیم نیم ساعت بعد وسایل رو چک کرد و متوجه شد که گلدون سر جاش نیست و با یه حالت عصبی و سرد رو به دستیاری کرد و پرسید
رئیس: گلدون چرا اینجا نیست ؟
دستیارش براش تعریف کرد و حالتش ترسناک بود و خلاصه بگم اخراجم کرد و منم رفتم خونه و خواستم مشق هام رو بنویسم ولی وقتی به خودم اومدم خوابم برده بود
۲.۳k
۲۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.