هرچه آنه به توصف تو جان ند نشد

هرچه آيينه به توصيف تو جان كند نشد 
آه، تصوير تو هرگز به تو مانند نشد

گفتم از قصه عشقت گرهى باز کنم
به پريشانى گيسوى تو سوگند نشد

خاطرات تو و دنياي مرا سوزاندند 
تا فراموش شود ياد تو هرچند نشد

من دهان باز نكردم كه نرنجي از من
مثل زخمى كه لبش باز به لبخند نشد

دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند
بلكه چون برده مرا هم بفروشند نشد


#فاضل_نظری
@dastkhatcafe
دیدگاه ها (۱)

••به قدری ساکتم حالا ؛که انگاری ؛درونم حکم ؛ آتش‌ بس ،و حالِ...

در من چیزی‌ است  که به درخت‌ها می اندیشدبه خانه ‌ای آرام درم...

همیشه هر که دم از عاشقی زده تنهاست،نماز آنکه مکبر شود جماعت ...

به جناب عشق گفتم : تو بیا دوای ما باش که به پاسخم بگفتا : ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط