دچار روز و شبم من اسیر باران و بادم

🍒🌱دُچارِ روز و شبم من ، اسیرِ باران و بادم
از آن چه خواندم،دریغا !، نمانده چیزی به یادم
 
گرسنگی، دینِ من شد، برهنگی؛ پوستین ام
مرا مترسان ز دوزخ، که نااُمید از معادم
 
نه! در بهشت و جهنم، برایِ من نیست جایی
که بوده تردید و پرسش، یقینم و اعتقادم
 
به هر چه در، هر چه دیوار، سری زدم، تا نمیرم
ولی دعایِ من این بود ، که کاش هرگز نزادم!
 
چه یاوۀ پرشکوهی ؛ که زُبدۀ کائناتم !!
مخوان اساطیر و تاریخ ، که خسته از عاد و مادَم
 
کُجاست لطفِ زلیخا؟ برادران، گرگِ هارند
کجا شبیه ام به یوسف، که دفنِ چاهِ شغادم؟
 
شبیهِ یک زخمِ ناسور، تبسمی لب گشودم
ولی چه گویم؟ دریغا! تو فکر کردی که شادم🍒🌱
#عبدالحمید_ضیایی
دیدگاه ها (۰)

🌱🍒القصه ،پی شکست ما بسته صفیمرگ از طرفی و زندگی از طرفی🌱🍒

🍒🌱اگر دلدار بی مهر است، من هم غیرتی دارمگر او رفت از نظر،من ...

🌱🍒بازهم دعوت به طوفان کن مرا،اما بدانمن دلم دریاست،دریا را ب...

🍒🌱لحظه ی دیدنت انگار که یک حادثه بودحیف چشمان تو این حادثه ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط