آن مرد مثل خورشید

آن مرد مثل خورشید
آرام و مهربان بود

شب در برابر او
بی رنگ و ناتوان بود

می رفت مثل یک رود
بی باک و پاک تا شام

یک لحظه پیش دشمن
اما نمی شد آرام

او از حسین می گفت
از کربلا و غم هاش

می دید هر غمی را
مثل ستاره زیبا

در کاروان خود بود
مانند مادری پاک

آخر دلش نمی خواست
باشد یتیم غمناک

لطفش به روی گل ها
بارید مثل یک ابر

پر بود قلب پاکش
از مهربانی و صبر

با دشمن بدکار
در جنگ بی امان بود

آری همیشه زینب
بانویی قهرمان بود

دشمن دوباره حالا
رو کرده سمت زینب

افتاده خاک صحنش
در چنگ تیره ی شب

من مثل باغبانم
زینب گلی است خوشبو

می خواهم از خدا که
باشم مدافع او ...

#قاسم جان برای بار دیگر وقتش نرسیده...
دیدگاه ها (۱)

انصاف چیز خوبی استانصاف یعنی اینکه اگر در یک کلاس چهل نفری ح...

خط خون نقطه ی پایان سلیمانی نیستبهراسید که این اولِ بسم اللّ...

عزادار تو ایم ما همه ای مردِ سربلندای مردِ خط شکن، ای همدمِ ...

با کوچ تو ای بانو! دیگر هیچ کاروانی در بیابان دل ها، بی شوقِ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط