یک ماه تقریبا گذشت و دست حامی خوب شد و ما رفتیم کارای عرو

یک ماه تقریبا گذشت و دست حامی خوب شد و ما رفتیم کارای عروسیمونو تو این یک ماه کردیم
و برای عقدمون رفتیم مشهد و تو حرم عقد کردیم همه بهمون نگا میکردن
با تعجب میگفتن: وااای این حامیم نیست؟ ازدواج کرد؟😳😍
من ک انقد خوشحال بودم که نمیتونستم جلو تپش قلبمو بگیرم🥲
از حرم اومدیم بیرون و ما دیگ عقد بودیم
و تصمیم داشتیم رفتیم تهران ازدواج کنیم🤤
حامی دستمو گرفته بود و باهم میومدیم از حرم بیرون من با لباسای سفید و یه چادر سفید بودم حامی هم با کت و شلوار بود 😍😍
رفتیم سوار ماشین شدیمو رفتیم سمت هتل
اما مامان لیلا و بابا حمید و جانا و بقیه رفتن هتل دیگ


منو حامی رسیدیم هتل رفتیم بالا انقد باکلاس و شیک بود ک نگم
حامی: نادیا
من؛ جانم عزیزم
حامی: میای بریم بخوابیم😶
من: حامی فکرشم نکن هنوز زوده😟
حامی: نهههههه اخه چرا انقد تو منحرفی🤣🤣🤚🏻
من: پس چی منظورته
حامی: کلا بریم بخوابیم استراحت کنیم بعد باهم بریم مشهد گردی
من: باشه

رفتیم خوابیدیم
انقدر جفتمون خجالت میکشیدیم نمیتونستیم تکون بخوریم من لب تخت بودم اثلااا تکون نمیخوردم ولی چون کمرم خشک شده بود مجبور شدم یکم تکون بخورم تا یکم تکون خوردم نزدیک بود بیوفتم از رو تخت پایین که حامی اومد منو گرفت 🥰
خیلی لحظه عاشقانه ای بود

خلاصه خوابمون برد🙃
فک کنم من سه ساعت خواب بودم
حامی زودتر بیدار شده بود بعدش اومد رو سرمو گفت
رز سفید من ، تو خشک میشی پیش من🤍
که با صدای حامی بیدار شدم
گفتم: وای ببخشید من دیر بیدار شدم😓
حامی : فدا سرت پاشو بریم بیرون
دیدگاه ها (۱۶)

استوری حامی

عینکتو برم

دقیقااا

#مافیای_من #P3لینو:میدونم مقصر منمپس......هان:«با گریه»نه......

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۴۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط