قسمتی از کتاب ماورایی جنگجوی صلح
برای لحظه ای کوتاه یه او خیره شدم..او همان پیرمرد رویاهایم بود همان موی سپید..همان چهره اصلاح کرده و عاری از چین و چروک..همان قامت بلند و اندام باریک که به مردی 50 تا 60 صاله تعلق داشت..او دوباره خندید. من که در اوج شگفتی و ناباوری به سر می بردم به گونه ای موفق شدم راهی برای خود باز کنم و به سمت اتاقکی که روی ان دفتر نوشته بود بروم..بدون انکه واقف باشم در ان را باز کردم. همزمان با گشودن دردفتر احساس کردم در دیگری باز شد که به بعد دیگری از عالم هستی گشوده می شد....
۲.۰k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.