انگار معتاد شده باشم ب "اندوه"
انگار معتاد شده باشم ب "اندوه"
وقتی برای مدتی خبری ازش نیست
ب خودم می گویم
یک چیز کم است یک چیزی سر جای اش نیست
همه ان روز هایی ک تصمیم گرفته بودم کم تر با کسی
درباره ی چیزهایی ک توی این گودال اتفاق می افتد
صحبت کنم
گودال جایی برای خودش باز کرده بود و انباشته شده بود از
تنهاا دارایی آن سال هایم "اندوه"
مثل برفی ک میان دو کوه مانده غصه ها ذوب میشوند
ولی رد بودن شان می ماند
لکه ای در زندگی ات
خاکستری و سرد ک اگر نباشد
"دلتنگش"میشوی مثل
دیوانه ای در مهتاب...
وقتی برای مدتی خبری ازش نیست
ب خودم می گویم
یک چیز کم است یک چیزی سر جای اش نیست
همه ان روز هایی ک تصمیم گرفته بودم کم تر با کسی
درباره ی چیزهایی ک توی این گودال اتفاق می افتد
صحبت کنم
گودال جایی برای خودش باز کرده بود و انباشته شده بود از
تنهاا دارایی آن سال هایم "اندوه"
مثل برفی ک میان دو کوه مانده غصه ها ذوب میشوند
ولی رد بودن شان می ماند
لکه ای در زندگی ات
خاکستری و سرد ک اگر نباشد
"دلتنگش"میشوی مثل
دیوانه ای در مهتاب...
۴.۳k
۰۷ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.