رمان دام شیطان
امامن رفتارامام صادق ع را بااهل سنت زمانش ,مطالعه کرده بودم ونظرم مخالف نظر اینابود اماچه کنم که بایدتقیه پیشه کنم وخودم را جابزنم تابه هسته وهدف اصلیشون برسم.
امروز معینی باهام تماس گرفت وگفت برای اون کار اصلی چقد پیشرفتی؟
گفتم:تاحدی موفق شدم به بعضی اطلاعات دست پیداکردم منتهاهنوز چندتا کارکوچک دارم.
معینی:پس زودتر بجنب چون دوهفته ی دیگه دونفراز هسته ی اصلی انجمن میان ایران ,یک جلسه ی بزرگ هم هست که مثل اون اولی ست,اگر کاری راکه برعهده ات گذاشتند درست انجام بدهی,علاوه برتامین مالی,برای تعلیم بخارج ازکشور اعزامت میکنن...وااای خدای من ,,خارج از کشور!
میخواستم عصراقای محمدی رادرجریان بگذارم.
وبرام جالب بود که زمان جلسه زودتربرسه امانمیدونستم توی اون جلسه چیزی میبینم که..
دوباره توسط پدرم ،اقای محمدی رادرجریان گذاشتم.
اقای محمدی یک گوشی باسیمکارت و یک فلش برام فرستاده بود وتاکیدکرده تا هروقت نیازبه تماس بود با گوشیی که فرستاده تماس بگیرم,داخل گوشی شماره های خاصی ثبت شده بود تا درصورت لزوم تماس بگیرم.روی فلش هم یک سری اطلاعات واقعی امادستکاری شده بود.
بالاخره روزجلسه فرا رسید,جلسه روزجمعه بودمثل قبل بامعینی وهمراه با چشم بند حرکت کردیم.
رسیدیم به سالن,اینجا خلوت تر بود ,انگار به قول خودشون,غربال شده بودیم وبهترینها دعوت داشتند.
فلش رابه معینی دادم وخودم توردیف دوم نشستم,همینجور که مشغول کنکاش بودم یک دفعه توردیف اول چشمم افتادبه...وای باورم نمیشد ,استاد مهرابیان بود.انگارسنگینی نگاهم را حس کرده بودوبرگشت وبهم نگاه کرد...
به به عجب دانشگاهی شده,معینی که مشخصا نیروی بیگانه ورفیق فابریک یکی ازاستادان بنام دانشگاه,منم که نخبه وازنظر انجمن جاسوسه باهوش,اینم ازاستاد جوان وبامعلومات دانشگاه,چه گل اندر گلی هست...هعی هعی...
سخنران شروع کرد:همونطور.که تاحالا دستگیرتان شده ,تلاش ما برای ایجاد جامعه ای ارمانیست.
جامعه ای که از لحاظ علمی پیشرفته وعلم در دستان برگزیدگان باشد وبس
جامعه ای که تحت نظر ماشکل بگیرد وپله های ترقی را به سرعت بپیماییم,ضعیفان وتهیدستان وانان که ازنعمت هوش بهره ای ندارند دراین جامعه جایی ندارند....
جامعه ی برگزیدگان,ازهمه لحاظ باید قوی باشد و...
گفت وگفت وگفت....
اخرش هم تاکید کردشما غربال شده اید وبازهم غربال میشوید وبهترینهایتان,برای سفری علمی ,تفریحی برگزیده خواهندشد.
اخرجلسه که کنارمعینی بودم,نگاهم به نگاه مهرابیان خورد,اونم خیره به من بود,اما نه من حرفی زدم ونه او...در راه برگشت بامعینی.
.
#ادامه_در کامنت اول
امروز معینی باهام تماس گرفت وگفت برای اون کار اصلی چقد پیشرفتی؟
گفتم:تاحدی موفق شدم به بعضی اطلاعات دست پیداکردم منتهاهنوز چندتا کارکوچک دارم.
معینی:پس زودتر بجنب چون دوهفته ی دیگه دونفراز هسته ی اصلی انجمن میان ایران ,یک جلسه ی بزرگ هم هست که مثل اون اولی ست,اگر کاری راکه برعهده ات گذاشتند درست انجام بدهی,علاوه برتامین مالی,برای تعلیم بخارج ازکشور اعزامت میکنن...وااای خدای من ,,خارج از کشور!
میخواستم عصراقای محمدی رادرجریان بگذارم.
وبرام جالب بود که زمان جلسه زودتربرسه امانمیدونستم توی اون جلسه چیزی میبینم که..
دوباره توسط پدرم ،اقای محمدی رادرجریان گذاشتم.
اقای محمدی یک گوشی باسیمکارت و یک فلش برام فرستاده بود وتاکیدکرده تا هروقت نیازبه تماس بود با گوشیی که فرستاده تماس بگیرم,داخل گوشی شماره های خاصی ثبت شده بود تا درصورت لزوم تماس بگیرم.روی فلش هم یک سری اطلاعات واقعی امادستکاری شده بود.
بالاخره روزجلسه فرا رسید,جلسه روزجمعه بودمثل قبل بامعینی وهمراه با چشم بند حرکت کردیم.
رسیدیم به سالن,اینجا خلوت تر بود ,انگار به قول خودشون,غربال شده بودیم وبهترینها دعوت داشتند.
فلش رابه معینی دادم وخودم توردیف دوم نشستم,همینجور که مشغول کنکاش بودم یک دفعه توردیف اول چشمم افتادبه...وای باورم نمیشد ,استاد مهرابیان بود.انگارسنگینی نگاهم را حس کرده بودوبرگشت وبهم نگاه کرد...
به به عجب دانشگاهی شده,معینی که مشخصا نیروی بیگانه ورفیق فابریک یکی ازاستادان بنام دانشگاه,منم که نخبه وازنظر انجمن جاسوسه باهوش,اینم ازاستاد جوان وبامعلومات دانشگاه,چه گل اندر گلی هست...هعی هعی...
سخنران شروع کرد:همونطور.که تاحالا دستگیرتان شده ,تلاش ما برای ایجاد جامعه ای ارمانیست.
جامعه ای که از لحاظ علمی پیشرفته وعلم در دستان برگزیدگان باشد وبس
جامعه ای که تحت نظر ماشکل بگیرد وپله های ترقی را به سرعت بپیماییم,ضعیفان وتهیدستان وانان که ازنعمت هوش بهره ای ندارند دراین جامعه جایی ندارند....
جامعه ی برگزیدگان,ازهمه لحاظ باید قوی باشد و...
گفت وگفت وگفت....
اخرش هم تاکید کردشما غربال شده اید وبازهم غربال میشوید وبهترینهایتان,برای سفری علمی ,تفریحی برگزیده خواهندشد.
اخرجلسه که کنارمعینی بودم,نگاهم به نگاه مهرابیان خورد,اونم خیره به من بود,اما نه من حرفی زدم ونه او...در راه برگشت بامعینی.
.
#ادامه_در کامنت اول
۱.۷k
۲۵ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.