خون اشام کیوت پارت ۶
چشمام رو باز کردم و بدنم درد میکرد یکم فکر کردم که چه اتفاقی افتاده بعد چند لحظه همه چی یادم اومد انگار یه شوکی بهم وارد شد به اطرافم نگاه کردم دیدم توی یه خونه کوچیک و قشنگم و زخمام پانسمان شده بود. بعد بلند گفتم: اهاااای کسی اینجا هست؟؟
دیدم یه نفر از طبقه بالا اومد پایین
از زبان ناشناس:
وقتی اون دو نفرو اوردم خونم زخماشونو پانسمان کردم خودمم نمیدونم چرا همچین کاری کردم . رفتم طبقه بالا توی اتاقم داشتم کارامو انجام میدادم که بعد نیم ساعت یکی از اون دخترا بلند داد میزد که کسی اینحا هست یا نه منم رفتم پایین و وقتی منو دید انگار ترسید رفتم سمتش و گفتم: نترس من تورو اوردم اینجا.
از زبان لینا:
لینا: ع عا م ممنون اسمت چیه؟
ناشناس: اسمم جیمینه, پارک جیمین
اسمش چه قدر قشنگه حالا که دقت میکنم صورتش بی نقصه و خیلی خوشگله
لینا: اسم منم لینا هست
که یکدفعه یادم افتاد جیا بیهوش شده بود
لینا: جیمینننننن ( با داد و ترس)
جیمین: چتهههه چی شدههه؟؟!!
لینا: ج جیا دوستمممم اون کجاسس( با گریه)
جیمین: عههه گریه نکن دیگه اون دوستت جیا توی اتاقه و هنوز خوابه.
لینا: اخیش راحت شدممم
و...
شرطا ۱۰ تا لایک🥲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.