"دعای عرفۀ تنهائی"
"دعای عرفۀ تنهائی"
بسم الله الواحد الموجودین
پروردگارا ، ای خالق یکتا ، ای موجود بی تا و تنها ! مرا نیز همچون همه چیزها تنها آفریدی . آفرینش تو همان تنهائی تو بود ولی تنهائی تو محدود در تن نیست چرا که تو نور مطلقی و ذات نوری و نور فوق نوری و حاضر در همه جائی و واصل در هر چیزی و فارق بین چیزهائی و ناظر بر کلّ تنهایانی که آفریده ای .
خدایا ، موجودا ، واحدا . تو تن نیستی هر چند که صاحب زیباترین جمالی و قابل دیداری هرگاه که بخواهی بی آنکه مجبور به حدود باشی و محدود به خطوط باشی و محصور در وجود باشی . صاحب جمال مطلقی بی آنکه مجبور به خصال گردی و محصور در اعمال شوی و محدود به کمال باشی و مفقود در اعضاء و جوارح آئی .
پروردگارا، عزیزا ، لطیفا ، بی نیازا. همه کمالات و افعال و خصال و صفات و جمال های جهان از تشعشع نور وجود توست و حجاب روی توست .
مطلقا! وصف وجود تو ناممکن است الاّ به جود تو . ولی از آنجا که از روح خویش در من دمیده ای و از جمال خود به من صورت بخشیده ای و از صفات خود به من صفت داده ای واز حیات خود به من زندگی عطا فرموده ای و از جود خود مرا موجود نموده ای و از نگاه خود دمادم بر من نظر داری قادر به احساس وجود توام و این احساس همان تنهائی و بی کسی و غربت من در جهان است و احساس وجود خویشتن من است . احساس تنهائی من ، توئی . چرا که با تو خویشتن را درک می کنم و وجود و حیاتم را در می یابم و با تو و در تو و از تو هستم . پس من چیزی جز غربت تنهائی خویشتن نیستم و آنکه در من تنها و غریب و بی کس است توئی . و این خود ِ خود ِ منم .
ای محبوبا ! اگر یاری جاهل و ناتوان و میزبانی کاهل و کافر و میهمانی غافل و بی ادب نبودم اینقدر از تو بیگانه نمی شدم و به غربت مبتلا نمی گشتم :
www.khanjany.org
بسم الله الواحد الموجودین
پروردگارا ، ای خالق یکتا ، ای موجود بی تا و تنها ! مرا نیز همچون همه چیزها تنها آفریدی . آفرینش تو همان تنهائی تو بود ولی تنهائی تو محدود در تن نیست چرا که تو نور مطلقی و ذات نوری و نور فوق نوری و حاضر در همه جائی و واصل در هر چیزی و فارق بین چیزهائی و ناظر بر کلّ تنهایانی که آفریده ای .
خدایا ، موجودا ، واحدا . تو تن نیستی هر چند که صاحب زیباترین جمالی و قابل دیداری هرگاه که بخواهی بی آنکه مجبور به حدود باشی و محدود به خطوط باشی و محصور در وجود باشی . صاحب جمال مطلقی بی آنکه مجبور به خصال گردی و محصور در اعمال شوی و محدود به کمال باشی و مفقود در اعضاء و جوارح آئی .
پروردگارا، عزیزا ، لطیفا ، بی نیازا. همه کمالات و افعال و خصال و صفات و جمال های جهان از تشعشع نور وجود توست و حجاب روی توست .
مطلقا! وصف وجود تو ناممکن است الاّ به جود تو . ولی از آنجا که از روح خویش در من دمیده ای و از جمال خود به من صورت بخشیده ای و از صفات خود به من صفت داده ای واز حیات خود به من زندگی عطا فرموده ای و از جود خود مرا موجود نموده ای و از نگاه خود دمادم بر من نظر داری قادر به احساس وجود توام و این احساس همان تنهائی و بی کسی و غربت من در جهان است و احساس وجود خویشتن من است . احساس تنهائی من ، توئی . چرا که با تو خویشتن را درک می کنم و وجود و حیاتم را در می یابم و با تو و در تو و از تو هستم . پس من چیزی جز غربت تنهائی خویشتن نیستم و آنکه در من تنها و غریب و بی کس است توئی . و این خود ِ خود ِ منم .
ای محبوبا ! اگر یاری جاهل و ناتوان و میزبانی کاهل و کافر و میهمانی غافل و بی ادب نبودم اینقدر از تو بیگانه نمی شدم و به غربت مبتلا نمی گشتم :
www.khanjany.org
۲۱۸
۲۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.