طرح خوانش ده روز آخر
#طرح_خوانش_ده_روز_آخر
#فصل_پنجم
#قسمت_بیست_و_چهارم
____🍃🌸🍃🌸🍃____
... خیلی دیر شده بود و تعدادی از نیروهای گردان تدخل که مسئولیت هدایتشان با من بود، آمده بودند؛ اما نیروهای دیگر هنوز نرسیده بودند. با عمار تماس گرفتم و برای شروع حرکت، کسب دستور کردم. عمار گفت:« با همین نیروها برید تا بقیه برسند.» پنج نفر از رزمندگان زینبیون را هم به من تحویل دادند تا در صورت لزوم با یگان مجاور ارتباط داشته باشیم.
به سرعت تشکیل ستون دادیم و حرکت کردیم. من و ابراهیم و پنج نفر زینبیون جلو رفتیم و باقی نیرو ها پشت سر می آمدند. فرمانده گردان شان(امین) را هم گذاشتیم انتهای ستون.
کل نیروهای مان به هفتاد نفر هم نمیرسید. به آخرین خاکریز خودی رسیدیم. من و ابراهیم و آن پنج نفر از خاکریز عبور کردیم.
به پشت سر که نگاه کردم با تعجب دیدم بعد از ما کسی از خاک عبور نکرد! به ابراهیم گفتم:«ببین چرا بقیه از خاکریر رد نمیشن!»
ابراهیم رفت ببیند قضیه چیست؟! باصدای بلند پرسید:«چرا حرکت نمی کنید؟!»
یکی از نیروها گفت:« باید ابوزینب هم بیاید!» ابو زینب مسئول عملیاتشان بود. مشخص بود که بهانه می آورند. هروقت به موفقیت عملیات اطمینان نداشتند، از این کارها می کردند. شاید حق داشتند، اما به هر حال بمباران هواپیما و توپخانه تمام شده بود و وقت به سرعت می گذشت.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─
🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
#فصل_پنجم
#قسمت_بیست_و_چهارم
____🍃🌸🍃🌸🍃____
... خیلی دیر شده بود و تعدادی از نیروهای گردان تدخل که مسئولیت هدایتشان با من بود، آمده بودند؛ اما نیروهای دیگر هنوز نرسیده بودند. با عمار تماس گرفتم و برای شروع حرکت، کسب دستور کردم. عمار گفت:« با همین نیروها برید تا بقیه برسند.» پنج نفر از رزمندگان زینبیون را هم به من تحویل دادند تا در صورت لزوم با یگان مجاور ارتباط داشته باشیم.
به سرعت تشکیل ستون دادیم و حرکت کردیم. من و ابراهیم و پنج نفر زینبیون جلو رفتیم و باقی نیرو ها پشت سر می آمدند. فرمانده گردان شان(امین) را هم گذاشتیم انتهای ستون.
کل نیروهای مان به هفتاد نفر هم نمیرسید. به آخرین خاکریز خودی رسیدیم. من و ابراهیم و آن پنج نفر از خاکریز عبور کردیم.
به پشت سر که نگاه کردم با تعجب دیدم بعد از ما کسی از خاک عبور نکرد! به ابراهیم گفتم:«ببین چرا بقیه از خاکریر رد نمیشن!»
ابراهیم رفت ببیند قضیه چیست؟! باصدای بلند پرسید:«چرا حرکت نمی کنید؟!»
یکی از نیروها گفت:« باید ابوزینب هم بیاید!» ابو زینب مسئول عملیاتشان بود. مشخص بود که بهانه می آورند. هروقت به موفقیت عملیات اطمینان نداشتند، از این کارها می کردند. شاید حق داشتند، اما به هر حال بمباران هواپیما و توپخانه تمام شده بود و وقت به سرعت می گذشت.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─
🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
۶۵۰
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.