بنویسم ننویسمتو نمی خوانی که

بنویسم ، ننویسم،تو نمی خوانی که
چیزی از معجزه ی شعر نمی دانی که

گفتم از حال خرابم وصد افسوس که تو
بی خبر مانده ای از ماندن مهمانی که

خانه کرده است در این سینه پرآشوبم
مثل شبهای پرازشعر زمستانی که..

نرسیده است نگاهی به تماشای تنم
شده ام پرسه زن کوچه خیابانی که..

روزگاری من و تو بیخبرازفرداها
دست در دست پر از خواهش پنهانی که..

کاش یک بارفقط بغض مرا میخواندی
بنویسم،ننویسم،تو نمی خوانی که..
دیدگاه ها (۱)

روزگار "دو چیز با ارزشو" از ما می گیره : "دوستهای خوب" و...

یکی رو دوست دارم ... کسی که منو اسیر قلبش کرد ...کسی که دیگه...

ﺑﺎ ﻏﺰﻟﻬﺎﯾﻢ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺗﻮ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢﺩﺷﺖ ﻫﺎﯼ ﺧﺸﮏ ﺭﺍ ﻏﺮﻕ ﺷﻘﺎﯾﻖ...

ﻣﺪﺗﻬﺎﺳﺖ، ﻣﺠﺎﺯﯼ ﺷﻠﻮﻏﯿﻢ ...ﻣﺠﺎﺯﯼ ﺷﺎﺩﯾﻢ ...ﻣﺠﺎﺯﯼ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﻢ ...ﻣﺠﺎ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط