فرمانده لشکر بود

فرمانده لشکر بود....
گونی بزرگی را گذاشته بود روی دوشش و توی سنگرها جیره پخش می کرد.
بچه ها هم با او شوخی می کردند:
- اخوی دیر اومدی.
- برادر می خوای بکُشیمون از گُشنگی؟
- عزیز جان ! حالا دیگه اول میری سنگر فرماندهی برای خودشیرینی؟
گونی بزرگ بود و سرِ آن بنده ی خدا پایین. کارش که تمام شد. گونی را که زمین گذاشت همه شناختنش. او کسی نبود جز محمود کاوه ، فرمانده ی لشکر...
******
هدیه به روح شهید محمود کاوه صلوات...
دیدگاه ها (۱۰)

آن زمان خورشید تابان ((کوّرت)) ========== کوههای سخت و سنگین...

(:واقعادختربایدسرش‌سنگین‌باشه(:هههههه

دخترای‌گللبخندخوب‌خداروزتون‌مبارک***********************

اینم برای تمام دلدادگان حضرت عباس{ع}ألسَــــــلاَمُ عَلَیکَ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط