پارت اول
صبح ا.ت با صدای دعوای پدر و مادرش بیدار شد احساس بدی گرفت اهمیت نداره لباسشو پوشیده کیفشو برداشت تا بره مدرسه اون در راه مدرسه بود ا.ت یه دختر ساکت آروم بود و هیچکس باهاش دوست نمیشد چون بقیه فکر میکنه مسخره است
ا.ت وارد کلاس میشه روی صندلیش میشینه چه دختر غریبه میاد
(اسم دختر یونا)
یونا: میشه اینجا بشینم
ا.ت اول تعجب کرد اما سریع سرشو تکون داد یونا بهش لبخند میزنه
یونا: مرسی (کنارش نشست)
یونا: اسم من یونا هست اسمت چیه
ا.ت بهش نگاه میکنه
ا. ت: ا.ت هستم
یونا: خوشبختم چقدر خوشگلی تو
ا.ت اروم خجالت میکشه چون تاحالا کسی بهش حرف های قشنگه نزده
ا.ت: مرسی چشات خوشگلن
آشنایی یونا و ا.ت بعد چند ماه طول کشید
خیلی صمیمی شدند چند نفر هم دوست شدند اکیپ شدن اما یونا کم کم داشت به ا.ت حسادت میکرد
ا.ت وارد کلاس میشه روی صندلیش میشینه چه دختر غریبه میاد
(اسم دختر یونا)
یونا: میشه اینجا بشینم
ا.ت اول تعجب کرد اما سریع سرشو تکون داد یونا بهش لبخند میزنه
یونا: مرسی (کنارش نشست)
یونا: اسم من یونا هست اسمت چیه
ا.ت بهش نگاه میکنه
ا. ت: ا.ت هستم
یونا: خوشبختم چقدر خوشگلی تو
ا.ت اروم خجالت میکشه چون تاحالا کسی بهش حرف های قشنگه نزده
ا.ت: مرسی چشات خوشگلن
آشنایی یونا و ا.ت بعد چند ماه طول کشید
خیلی صمیمی شدند چند نفر هم دوست شدند اکیپ شدن اما یونا کم کم داشت به ا.ت حسادت میکرد
۹۱
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.