پارت 6 عشق دارک من
پارت 6 عشق دارک من
خوب بچها از این جا داستان جالب میشه 😁
*خوب حالا دیگه بیا غذا از دهن افتاد(با نفس نفس زدن میگه)
$اوکی
*داشتیم غذا مون رو میخوردیم که گوشیم زنگ خورد(مکالمه ی ات و پدرش)
*سلام بابا چرا زنگ زدی
بالا ات. سلام ات امشب ساعت 9 شب آماده باش باید بریم مهمونی شریکم
(منظور پدر ات از شریک یعنی بابای جیمین هست)
ماشین میفرستم بااون بیا
*باشه خدافظ
بابای ات. خدافظ
$چیشده ات
*هیچی بابام گفت که........ (داستا نو تعریف کرد)
$آها حواست باشه هاااااا
*باشه بابا😁😁😂
پرش به موقه مهمونی
ویو ات
یجا نشسته بودم که پدرم گفت باید بریم خونه ی آقای هان(اسم پدر جیمین)
*باشه بعد مهمونی با ماشین هامون رفتیم خونه ی آقای هان رسیدیم یکم که نشستیم پدرم گفت
جودانته (اسم پدر ات که مینویسم ج. ت)
ج. ت. بچها شما برین بالا مایکم باید حرف بزنیم
*باشه پدر
#علامت جیمین
#چشم
رفتن بالا تو اتاق جیمین
#خوب امروز خوشگل شدی آنقدر که لباسای دارک پوشیدی الان لباسای مجلسی میپوشی خیلی عوض میشی
*اوهوم 😶 آخه مگه من نیازی دارم به طریق کردین تو آخه (پدرسگ ما فقط نیاز داریم جیمین و ببینیم بعد تو میگی آخه چه نیازی هست از من طعریف کنه)🔪🔪)
ج. ت. بچه هاااا بیان پایین
*رفتیم پایین
ج. ت بچه ما باید یک چیزی و بگیم بهتون
*بفرمایید پدر گوش میکنیم
ج. ت شما باید باهم ازدواج کنین اما و چراهم نداره آخر هفته هم هست ی عروسی مجلل میگیریم
از زبان آدمین
بچه ها جیمین چون چند بار ات و تو مهمونی ها دیده بود به پدرش میگه که از ات خوشش میاد و میخاد باهاش ازدواج کنه
* وقتی پدر این رو گفت انگار دنیا رو سرم خراب شد، بابا خودت که میدونی من جونگ کوک و دوس دارم نمیتونم با این ازدواج کنم خاهش میکنم خاهش چرا چرا باید با این از دواج کنم بگو دیگه چراااااااا(با دادو گریه)
ج. ت حرف نباشه همین که گفتم
ات ویو
از اونجا خارج شدم بیرون فقط داشتم گریه میکردم و قلبم تیر میکشید
$تو گوشی بودم که قلبم یک لحهضه تیر کشید به ات هرچی زنگ زدم جواب نداد نگران شدم رفتم پارکی که مثل پاتوقمون شده بود بله حدس میزدم ات اونجا بود و خیلی شدید گریه میکرد بانگرانی رفتم سمتش
$ات چیشده خشگلم چرا گریه میکنی
*داشتم گریه میکردم که کوک اومد سفت بغلش کردم و داستا نو تعریف ردم
$خانوادت که میدونن من تورو چقدر دوس دارم توهم همین طور پس چرا اینجوری میکنن
خوب بچها از این جا داستان جالب میشه 😁
*خوب حالا دیگه بیا غذا از دهن افتاد(با نفس نفس زدن میگه)
$اوکی
*داشتیم غذا مون رو میخوردیم که گوشیم زنگ خورد(مکالمه ی ات و پدرش)
*سلام بابا چرا زنگ زدی
بالا ات. سلام ات امشب ساعت 9 شب آماده باش باید بریم مهمونی شریکم
(منظور پدر ات از شریک یعنی بابای جیمین هست)
ماشین میفرستم بااون بیا
*باشه خدافظ
بابای ات. خدافظ
$چیشده ات
*هیچی بابام گفت که........ (داستا نو تعریف کرد)
$آها حواست باشه هاااااا
*باشه بابا😁😁😂
پرش به موقه مهمونی
ویو ات
یجا نشسته بودم که پدرم گفت باید بریم خونه ی آقای هان(اسم پدر جیمین)
*باشه بعد مهمونی با ماشین هامون رفتیم خونه ی آقای هان رسیدیم یکم که نشستیم پدرم گفت
جودانته (اسم پدر ات که مینویسم ج. ت)
ج. ت. بچها شما برین بالا مایکم باید حرف بزنیم
*باشه پدر
#علامت جیمین
#چشم
رفتن بالا تو اتاق جیمین
#خوب امروز خوشگل شدی آنقدر که لباسای دارک پوشیدی الان لباسای مجلسی میپوشی خیلی عوض میشی
*اوهوم 😶 آخه مگه من نیازی دارم به طریق کردین تو آخه (پدرسگ ما فقط نیاز داریم جیمین و ببینیم بعد تو میگی آخه چه نیازی هست از من طعریف کنه)🔪🔪)
ج. ت. بچه هاااا بیان پایین
*رفتیم پایین
ج. ت بچه ما باید یک چیزی و بگیم بهتون
*بفرمایید پدر گوش میکنیم
ج. ت شما باید باهم ازدواج کنین اما و چراهم نداره آخر هفته هم هست ی عروسی مجلل میگیریم
از زبان آدمین
بچه ها جیمین چون چند بار ات و تو مهمونی ها دیده بود به پدرش میگه که از ات خوشش میاد و میخاد باهاش ازدواج کنه
* وقتی پدر این رو گفت انگار دنیا رو سرم خراب شد، بابا خودت که میدونی من جونگ کوک و دوس دارم نمیتونم با این ازدواج کنم خاهش میکنم خاهش چرا چرا باید با این از دواج کنم بگو دیگه چراااااااا(با دادو گریه)
ج. ت حرف نباشه همین که گفتم
ات ویو
از اونجا خارج شدم بیرون فقط داشتم گریه میکردم و قلبم تیر میکشید
$تو گوشی بودم که قلبم یک لحهضه تیر کشید به ات هرچی زنگ زدم جواب نداد نگران شدم رفتم پارکی که مثل پاتوقمون شده بود بله حدس میزدم ات اونجا بود و خیلی شدید گریه میکرد بانگرانی رفتم سمتش
$ات چیشده خشگلم چرا گریه میکنی
*داشتم گریه میکردم که کوک اومد سفت بغلش کردم و داستا نو تعریف ردم
$خانوادت که میدونن من تورو چقدر دوس دارم توهم همین طور پس چرا اینجوری میکنن
۴.۲k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.