و تو

و تو
آن شعر محالی که هنوز
با دو صد دلهره در حسرت آغاز توام

چشم بگشای و
مرا باز صدا کن

ای عشق
که من از لهجه ی چشمان تو
شاعر بشوم

#حمید_مصدق



دیدگاه ها (۰)

بگذار عطر آرامش و عشق ، در دالانِ زندگی ات بپیچد ،زمان را هد...

خوش آمدی بنشین آفتاب دم کردم که چای دغدغه یعاشقانه ی من نیست...

🍁 گاهی فقط بیخیال باش ...وقتی قادر به تغییرِ بعضی چیزها نیست...

مقصدم ، دینم ، نمازم ، قبله ام ، رخسار تووست ،،یا به مقصد می...

ای که در صومعه ی چشم تو عابد شده ام من به اعجاز نگاهت متقاعد...

"تو" که از کوچه ی غمگین دلم میگذری!"تو" که از راز دلم با خبر...

چشم تو ....آن مست همیشه با حیا چشم تو بودآن آینه ی رو به خدا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط