بار چندمیست که دست به قلم مے شوم تا براے تو ڪه هم جانے و
بار چندمیست که دست به قلم مے شوم تا براے تو ڪه هم جانے و هم جانان بنویسم را، به خاطر ندارم!بهتر است که بگویم حسابش از دستم در رفته من این روزها عجیب به قلم و دفترم دل بستم. راستش را بخواهے؛ نوشتن براے تو شیرین است!خودت خوب مے دانے که من به چه اندازه از کاغذ و قلم و نوشتن نفرت داشتم.اصلاً این تنها وجه اختلاف ما با یکدیگر بود!تو عاشق نوشتن بودی و من سخت از قلم و ڪاغذهای دور و برت نفرت داشتم. بگذار برایت اعتراف بکنم که من حسادت مے کردم،میخواستم تنها مرڪز توجهت باشم و نوشته هایت را از زبان خودت بشنوم...نه تکه ای کاغذآقاے من؛ مالک روح و قلبم، تو بار آخر بد این منِ بے قرار را شگفت زده کردے! وصیت نامه ات را در قالب یک فایل صوتے به دستم رساندند. باورش سخت بود اما تو براے اولین بار از قلم و کاغذی که من از آن ها نفرت داشتم، صرف نظر کردے!شاید مے دانستے که بعد از تو، عطش شنیدن هر روزه صدایت به جانم مے افتد. آری،مے دانستے که من شنیدن صداےگرمت را به خواندن نوشته هایت ترجیح مے دهم. اما حال، عجیب به رفیق هاے قدیمے ات دلبستم،کاغذها و قلمت را مے گویم! تعداد نوشته هاے هر روزه ام مدرڪے بر این دلبستگے من پس از آن همه نفرت است.جانا، رقص قلم بر روے کاغذ مرا به یاد رقص دست هایمان در خاطره هاے دورمان مے اندازد. حواست هست که بندبند انگشتانم، بندبند انگشتانت را طلب مے ڪنند؟اصلاً حواست هست که جاے جاے این خانه تشنه ے تماشاے قدم زدن ها و شنیدن صداے گرم و مردانه ے توست؟ خبردارے از این که سجاده ے غرق در نرگست و قرآنت، بے قرارت هستند؟ اخبردارے از این که دلم به تنگ آمده ست و این دورےِ تا به قیامت، عذابم مے دهد؟محبوبم؛ من از این که تو را راهے ڪردم پشیمان نیستم نه! تو مایه ے افتخار و تاج سر من هستے و تا به ابد خواھے بود!مرا فقط این دورے بے تاب و بهانه گیر ڪرده است. تو سختےِ حرف هایم را نادیده بگیر دلبر! آدم ڪه دلتنگ مے شود؛ پرخاشگر مے شود و شاید آرام، یا به سانِ من بهانه گیر... راستے، این قلم توست که هر روز میان انگشتانم بر جاے جاے کاغذ بوسه مے زند! عزیزِ شهیدم؛ یک خواهشے دارم! لطفاً به خدایمان بگو که به این مخلوقات دو پایش قدرے درکـ بدهد و مهربانے! این روزها نمکدان شدند و نمک بر روے زخم من و امثال من مے پاشند. تو ناراحت نشو جانا؛ فقط به خدایمان بگو که من، اگر تو را راهے ات کردم و به دستان او سپردم از خدایم نبود. بگو که من جانم نیز با تو به میدان رفت و در میان دستان آغشته به خونت، جان داد. من مرده متحرکے بیش نیستم!دلبر، به خدایمان بگو به این مخلوقات دو پا بگویدکه مانیزدلمان مے شڪند. بگو به آن ها بگویدکم تر سنگ به سوے شیشه ے ترڪ خورده دلمان پرتاب ڪنندیادت نرود! به خدایمان بگو...
#آقاسید #حرفدل
#آقاسید #حرفدل
۲۱.۱k
۲۶ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.