ما دیر به دنیا آمدیم....
ما دیر به دنیا آمدیم....
باید تو را در کلاس های دانشکده ی ادبیات میدیدم، با دامن یشمی و موهای طلایی بافته شده وقتی که داشتی از نقش بانوی ایرانی در تاریخ شعر دفاع می کردی.
ما دیر به دنیا آمدیم...
باید هر روز به شوق دیدنت کراواتم را عوض می کردم، باید دعوتت می کردم به جشن رونمایی آخرین کتاب سایه، جایی حوالی خیابان نادرشاه.
باید جای اینستاگرام، نوشته هایم را با هزار بدبختی در روزنامه چاپ می کردم تا جلوی دکه ی میدان فردوسی ذوق زده بغلم کنی...
جای استیکر باید برایم نقاشی می کشیدی،
دیر به دیر اما همیشگی...
ما دیر به دنیا آمدیم...
اسیر سرعت دنیا شدیم، تند و تند تایپ کردیم، زود به زود اما موقت
ما دیر به دنیا آمدیم...
وگرنه حالا همه داستان ما را می خواندند جای ساعدی و طاهره، جای ابراهیمی و فرزانه، جای شاملو و آیدا...
عصر پنجشنبه ششم دی 1397
ساعت پانزده : بیست و هشت دقیقه
1672
1657
باید تو را در کلاس های دانشکده ی ادبیات میدیدم، با دامن یشمی و موهای طلایی بافته شده وقتی که داشتی از نقش بانوی ایرانی در تاریخ شعر دفاع می کردی.
ما دیر به دنیا آمدیم...
باید هر روز به شوق دیدنت کراواتم را عوض می کردم، باید دعوتت می کردم به جشن رونمایی آخرین کتاب سایه، جایی حوالی خیابان نادرشاه.
باید جای اینستاگرام، نوشته هایم را با هزار بدبختی در روزنامه چاپ می کردم تا جلوی دکه ی میدان فردوسی ذوق زده بغلم کنی...
جای استیکر باید برایم نقاشی می کشیدی،
دیر به دیر اما همیشگی...
ما دیر به دنیا آمدیم...
اسیر سرعت دنیا شدیم، تند و تند تایپ کردیم، زود به زود اما موقت
ما دیر به دنیا آمدیم...
وگرنه حالا همه داستان ما را می خواندند جای ساعدی و طاهره، جای ابراهیمی و فرزانه، جای شاملو و آیدا...
عصر پنجشنبه ششم دی 1397
ساعت پانزده : بیست و هشت دقیقه
1672
1657
۱.۱k
۰۶ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.