تک پارتی
تک پارتی...
.
.
.
.
ویو هیونجین:
بعد از دعوایی که با ا.ت داشتم احساس بدی داشتم و از عمارت زدم بیرون.سوار ماشین شدم و عین دیوونه ها میروندم تا اینکه رسیدم به بار.
پیاده شدم و رفتم داخل و یه اتاق گرفتم .تا تونستم مست کردم جوری که تقریبا تار میدیدم.فهمیدم ینفر اومده داخل.
هیون:عااا؟؟تو کی هستی؟*گیج*
ناشناس:یه ادم خوب
هیون:و اون ادم خوب کیه؟
ناشناس:عامم یورا چطوره؟
هیون:...*با شنیدن اسم یورا عصبی شدم..البته کیه که شنیدن اسم اکس دیوونش عصبی نشه .*
یورا:چرا ساکت شدی عشقم؟
*هیون بلند شد که بره ولی یورا جلوشو گرفت*
یورا:هی نمیخوای باهام حرف بزنی؟
*هیون اهمیتی نداد و یورا رو هل داد ولی یورا بلند شد و دنباش رفت*
.
.
.
ویو ا.ت:
باز با هیون دعوام شده...حالم واقعا بده..
تاحالا هیچوقت اینجوری دعوا نکرده بودیم .اه...بیخیال
بلند شدم و رفتم پایین .یه لیوان برداشتم و یکم اب خوردم.و یهو یه فکری به سرم زد.
مستقیم رفتم بیرون و کلی خرید کردم و برگشتم خونه و شروع کردم ه درست کردن غذای مورد علاقه ی هیون.
همینجوری داشتم پیازچه هارو برش میدادم که انگشتمو با چاقو زخم کردم.
ا.ت:اهه...
زخممو ضد عفونی کردم و چسب زدم.
بعد از دوساعت بلاخره همه چیزو اماده کردم.
میزو چیدم و یه لباس خیلی جذب پوشیدم و منتظر هیون موندم.
.
.
.
.
هیون بعد از نیم ساعت اومد ولی مست بود..رفتم بغلش کردم ولی....
یه لحظه حس کردم دنیا زیر پام خالی شده...روی لباسش رد رژ لب بود..
اشک تو چشام جمع شده بود ولی دستای هیونو دور کمرم حس کردم.
هیون:خیلی جذاب شدی...
*ا.ت جوابی نداد*
هیون: هنوز ناراحتی فدات شم؟
ا.ت:برات غذا درست کردم..اگر میخوای برو بخور
هیون:چیز بهتری برای خوردن وجود داره..
*هیون ا.تو بلند کرد و برد تو اتاق*
ا.ت:هی داری چیکـ....
*هیون نزاشت حرف ا.ت تموم بشه و لباشو روی لبای اون محکم فشار داد .
کم کم دستش سمت دکمه های لباس ا.ت رفت و اونا رو اروم باز کرد..*
(ادمین:چیز..اینا چیه میخونین خاک عالمممم ولی اگر میخواین این قسمتشو بزارم تو کامنتا بگین میزارم*
.
.
.
*فردا صبح*
ویو هیونجین:
صبح لخت از خواب بیدار شدم و فهمیدم ا.ت تو یغلم مچاله خوابیده.
چیزی یادم نمیومد که دیشب چیشده ولی با دیدن رد مارک روی گردن ا.ت...
ولی جونن دیشب عجب چیزی بودا
.
.
.
میخواین بدونین چه اتفاقی برای یورا افتاد؟
.
.
.
.بیاین پایین
.
.
.
.
یورا:اوپااا لطفاا!!
*هیونجین نشست تو ماشین*
هیون:بشین
*یورا با خوشحالی نشست*
یورا:میدونستم هنوز دوسم داری
*هیون بدون هیچ حرف رفت به یه هتل*
یورا:عشقم خیلی زود پیش نمیری؟
هیون:نه اتفاقا
*هیون اخرین اتاق هتلو گرفت و با یورا به طبقه اخر رفتن. وارد اتاق شدن. همین که رفتن داخل هیون درو بست و یورا رو برد داخل تراس و گردنشو گرفت*
هیون:بهت نگفتم ازم دور شو؟
*یورا درحال خفه شدن*
هیون:به هر حال تو که ادم نیستی
*یورا رو بلند کرد و دم گوشش زمزمه کرد*
هیون:قراره تاوان حرف گوش نکردنتو بدی ...
*همون موقع بود که رژ یورا به لباس هیون خورده بود*
و بعد..
هیون یورا رو از ساختمون پرت کرد پایین...
.
.
.
میدونم خوب نشده...البته درک کنین یه ساله رمان ننوشته بودم
نظراتتونو بهم بگین
بای بایی
.
.
.
.
ویو هیونجین:
بعد از دعوایی که با ا.ت داشتم احساس بدی داشتم و از عمارت زدم بیرون.سوار ماشین شدم و عین دیوونه ها میروندم تا اینکه رسیدم به بار.
پیاده شدم و رفتم داخل و یه اتاق گرفتم .تا تونستم مست کردم جوری که تقریبا تار میدیدم.فهمیدم ینفر اومده داخل.
هیون:عااا؟؟تو کی هستی؟*گیج*
ناشناس:یه ادم خوب
هیون:و اون ادم خوب کیه؟
ناشناس:عامم یورا چطوره؟
هیون:...*با شنیدن اسم یورا عصبی شدم..البته کیه که شنیدن اسم اکس دیوونش عصبی نشه .*
یورا:چرا ساکت شدی عشقم؟
*هیون بلند شد که بره ولی یورا جلوشو گرفت*
یورا:هی نمیخوای باهام حرف بزنی؟
*هیون اهمیتی نداد و یورا رو هل داد ولی یورا بلند شد و دنباش رفت*
.
.
.
ویو ا.ت:
باز با هیون دعوام شده...حالم واقعا بده..
تاحالا هیچوقت اینجوری دعوا نکرده بودیم .اه...بیخیال
بلند شدم و رفتم پایین .یه لیوان برداشتم و یکم اب خوردم.و یهو یه فکری به سرم زد.
مستقیم رفتم بیرون و کلی خرید کردم و برگشتم خونه و شروع کردم ه درست کردن غذای مورد علاقه ی هیون.
همینجوری داشتم پیازچه هارو برش میدادم که انگشتمو با چاقو زخم کردم.
ا.ت:اهه...
زخممو ضد عفونی کردم و چسب زدم.
بعد از دوساعت بلاخره همه چیزو اماده کردم.
میزو چیدم و یه لباس خیلی جذب پوشیدم و منتظر هیون موندم.
.
.
.
.
هیون بعد از نیم ساعت اومد ولی مست بود..رفتم بغلش کردم ولی....
یه لحظه حس کردم دنیا زیر پام خالی شده...روی لباسش رد رژ لب بود..
اشک تو چشام جمع شده بود ولی دستای هیونو دور کمرم حس کردم.
هیون:خیلی جذاب شدی...
*ا.ت جوابی نداد*
هیون: هنوز ناراحتی فدات شم؟
ا.ت:برات غذا درست کردم..اگر میخوای برو بخور
هیون:چیز بهتری برای خوردن وجود داره..
*هیون ا.تو بلند کرد و برد تو اتاق*
ا.ت:هی داری چیکـ....
*هیون نزاشت حرف ا.ت تموم بشه و لباشو روی لبای اون محکم فشار داد .
کم کم دستش سمت دکمه های لباس ا.ت رفت و اونا رو اروم باز کرد..*
(ادمین:چیز..اینا چیه میخونین خاک عالمممم ولی اگر میخواین این قسمتشو بزارم تو کامنتا بگین میزارم*
.
.
.
*فردا صبح*
ویو هیونجین:
صبح لخت از خواب بیدار شدم و فهمیدم ا.ت تو یغلم مچاله خوابیده.
چیزی یادم نمیومد که دیشب چیشده ولی با دیدن رد مارک روی گردن ا.ت...
ولی جونن دیشب عجب چیزی بودا
.
.
.
میخواین بدونین چه اتفاقی برای یورا افتاد؟
.
.
.
.بیاین پایین
.
.
.
.
یورا:اوپااا لطفاا!!
*هیونجین نشست تو ماشین*
هیون:بشین
*یورا با خوشحالی نشست*
یورا:میدونستم هنوز دوسم داری
*هیون بدون هیچ حرف رفت به یه هتل*
یورا:عشقم خیلی زود پیش نمیری؟
هیون:نه اتفاقا
*هیون اخرین اتاق هتلو گرفت و با یورا به طبقه اخر رفتن. وارد اتاق شدن. همین که رفتن داخل هیون درو بست و یورا رو برد داخل تراس و گردنشو گرفت*
هیون:بهت نگفتم ازم دور شو؟
*یورا درحال خفه شدن*
هیون:به هر حال تو که ادم نیستی
*یورا رو بلند کرد و دم گوشش زمزمه کرد*
هیون:قراره تاوان حرف گوش نکردنتو بدی ...
*همون موقع بود که رژ یورا به لباس هیون خورده بود*
و بعد..
هیون یورا رو از ساختمون پرت کرد پایین...
.
.
.
میدونم خوب نشده...البته درک کنین یه ساله رمان ننوشته بودم
نظراتتونو بهم بگین
بای بایی
- ۴.۸k
- ۰۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط