داستان دعوا پارت اول
داستان دعوا پارت اول
شب شده من هنوز دارم با تبلت کار میکنم ساعت سه شبه بزار بخوابم
من با لباس خوابم راحت خوابیدم
و صبح گوشیم زنگ میخورد و صدای پیاما بود
از زبان داداشم
اون خواب بود روی تبلتش دراز کشیده بود ، احتمالا قلت زده بود
ها ؟ یسنا ، گوشیت زنگ میخوره
از زبان من :
انگار روی تبلت بودم و داشتم کل اتاقو میگشتمو پیدا کردم
هان؟ اینا کی هستن؟
از زبان داداشم
تبلتش رو پیدا نمیکرد و آخر پیدا شد و منخوابیدم ، اونم به پذیرایی رفت
کلی فاک میدادن و منم کلا نمیدونستم چی به چیه و نمیدونستم جواب کدومو بدم ، نمیدونستم کدوم اصلی هست
از اونجایی که تلویزیون روشن بود و من هم داشتم با گوشی ور میرفتم حواسم جمع نبود و حول بودم
یکی از اونور پیام میداد و یکیم از اینور
قاطی کرده بودم و نمیدونستم چه خبر هست
از زبان آکاری :
F*** you mother fu*** b***
من از چیزی سر در نمی آوردم و از مترجم استفاده میکردم
برای همین کار سخت تر بود
برادرمم داخل پذیرآی اومد یه دید بزنه بعد بره بخوابه
از زبان داداشم : نمیدونم داره چی کار میکنه ، اما خیلی ترسیده ، بنظرم برم بکپم ._.
از زبان من : داداشم ؟؟؟؟ حتما میخواسته ببینه صدای چیه
همینجوری پیام میدادن تا اینکه دوستم پیام داد و به دوستم حولانه فحش دادم خب بابا دستم خورد
همینجوری ادامه میدادن و حول بود ، نمیدونست که آخر این دعوا تموم میشه یا نه
از زبان من : داشتن همینجوری هیت میدادن ، دعوا تموم نمیشه ؟ واقعا ؟؟
ادامه داره…
شب شده من هنوز دارم با تبلت کار میکنم ساعت سه شبه بزار بخوابم
من با لباس خوابم راحت خوابیدم
و صبح گوشیم زنگ میخورد و صدای پیاما بود
از زبان داداشم
اون خواب بود روی تبلتش دراز کشیده بود ، احتمالا قلت زده بود
ها ؟ یسنا ، گوشیت زنگ میخوره
از زبان من :
انگار روی تبلت بودم و داشتم کل اتاقو میگشتمو پیدا کردم
هان؟ اینا کی هستن؟
از زبان داداشم
تبلتش رو پیدا نمیکرد و آخر پیدا شد و منخوابیدم ، اونم به پذیرایی رفت
کلی فاک میدادن و منم کلا نمیدونستم چی به چیه و نمیدونستم جواب کدومو بدم ، نمیدونستم کدوم اصلی هست
از اونجایی که تلویزیون روشن بود و من هم داشتم با گوشی ور میرفتم حواسم جمع نبود و حول بودم
یکی از اونور پیام میداد و یکیم از اینور
قاطی کرده بودم و نمیدونستم چه خبر هست
از زبان آکاری :
F*** you mother fu*** b***
من از چیزی سر در نمی آوردم و از مترجم استفاده میکردم
برای همین کار سخت تر بود
برادرمم داخل پذیرآی اومد یه دید بزنه بعد بره بخوابه
از زبان داداشم : نمیدونم داره چی کار میکنه ، اما خیلی ترسیده ، بنظرم برم بکپم ._.
از زبان من : داداشم ؟؟؟؟ حتما میخواسته ببینه صدای چیه
همینجوری پیام میدادن تا اینکه دوستم پیام داد و به دوستم حولانه فحش دادم خب بابا دستم خورد
همینجوری ادامه میدادن و حول بود ، نمیدونست که آخر این دعوا تموم میشه یا نه
از زبان من : داشتن همینجوری هیت میدادن ، دعوا تموم نمیشه ؟ واقعا ؟؟
ادامه داره…
۴.۹k
۱۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.