عشق اتفاقی ( پارت ۴ )
ذهن کوک: داشتم از پله میومدم پایین که چشمم به ا/ت خورد که رو مبل نشسته بود خیلی خوشگل شده بود فکر کنم عاشقش شدم
ا/ت چشمش یه جونگکوک افتاد که تو راه پله بود خیلی خوشتیپ شده بود
ا/ت: اومدی بریم ؟
کوک: آره بریم
(۲۰ مین بعد)
کوک: رسیدیم
ا/ت : بریم داخل
رفتیم داخل کای اومد منو بغل کرد من همراهیش نکردم
کای : ایشون کی هستن ؟ ( با لحن خشن )
ا/ت : دوست پسرم جونگکوک
کای : چی ؟ دوست پسر ؟
ا/ت : آره مشکلی داری ( با لحن جدی )
کای : نه مشکلی ندارم ( با یکم بغض )
کوک: عزیزم من میرم دستشویی
ا/ت : باشه عزیزم برو
ا/ت : کای ببین من بهت گفتم که من دوست ندارم باهات تو رابطه باشم بهتم گفتم یکی دیگرو پیدا کن و به امید من نباش امیدوارم منو به چشم یه خودخواه نبینی چون من از اول بهت گفتم
کای : باشه متوجه شدم
ا/ت : بقیه کجان ؟
کای : داخلن
ا/ت : اوکی من . . . .
کوک: عشقم من اومدم
ذهن ا/ت : یه جوری شدم وقتی گفت عشقم حس کردم دارم عاشقش میشم
ا/ت : بریم عزیزم ؟
کوک : بریم عزیزم
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.