فردی چند گردو به بهلول داد و گفتبشکن و بخور و برای من د

:فردی چند گردو به بهلول داد و گفت;بشکن و بخور و برای من دعا کن.
بهلول گردوها را شکست و خورد ولی دعایی نکرد. آن مرد گفت: ;گردوها را می
خوری نوش جان، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم!
بهلول گفت: مطمئن باش اگر در راه خدا داد ه ای، خدا خودش صدای شکستن گردوها را..
دیدگاه ها (۳)

هفتاد نکته از نکات کتب روانشناسی بدانید اگه کل کتب روانشناسی...

عید قربان پیشاپیش مبارک ✋☺

شیشه ی پنجره را باران شست...از دل تنگ من چه کسی یاد تورا خوا...

👆ایشون همان پیرمردیست که با حاج آقا بهلول با طی الارض به کرب...

ساعت از نیمه شب گذشته . مایکی به نامه ای که دختر نوشته بود خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط