.
.
عکس: بامداد امروز جمعه ٣٠ مرداد ٩٤؛ صحن مسجد مقدس جمکران
.
.
سخن با این غزل از فیض کاشانی به پایان رسید:
.
گفتم که روی ماهت، از من چرا نهان است؟
گفتا تو خود حجابی، ورنه رخم عیان است
گفتم که از که پرسم، جانا نشان کویت؟
گفتا نشان چه پرسی آن کوی، بی نشان است
گفتم مرا غم تو خوشتر ز شادمانی
گفتا که در ره ما، غم نیز شادمان است!
گفتم که سوخت جانم از آتش نهانم
گفت آن که سوخت او را، کی ناله یا فغان است
گفتم فراغ تا کی، گفتا که تا تو هستی
گفتم نفس همین است، گفتا سخن همان است
گفتم که حاجتی هست، گفتا بخواه از ما
گفتم غمم بیفزا، گفتا که رایگان است
گفتم ز فیض بپذیر، این نیمه جان که دارد
گفتا، نگاه دارش غمخانه ی تو جان است
عکس: بامداد امروز جمعه ٣٠ مرداد ٩٤؛ صحن مسجد مقدس جمکران
.
.
سخن با این غزل از فیض کاشانی به پایان رسید:
.
گفتم که روی ماهت، از من چرا نهان است؟
گفتا تو خود حجابی، ورنه رخم عیان است
گفتم که از که پرسم، جانا نشان کویت؟
گفتا نشان چه پرسی آن کوی، بی نشان است
گفتم مرا غم تو خوشتر ز شادمانی
گفتا که در ره ما، غم نیز شادمان است!
گفتم که سوخت جانم از آتش نهانم
گفت آن که سوخت او را، کی ناله یا فغان است
گفتم فراغ تا کی، گفتا که تا تو هستی
گفتم نفس همین است، گفتا سخن همان است
گفتم که حاجتی هست، گفتا بخواه از ما
گفتم غمم بیفزا، گفتا که رایگان است
گفتم ز فیض بپذیر، این نیمه جان که دارد
گفتا، نگاه دارش غمخانه ی تو جان است
۱.۳k
۳۰ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.