دشت خشد و زمن سوخت و باران نگرفت

دشت خشكيد و زمين سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد تو بر هيچ كس آسان نگرفت

چشمم افتاد به چشم تو ولی خيره نماند
شعله‌ای بود كه لرزيد ولی جان نگرفت

دل به هر كس كه رسيديم سپرديم ولی
قصه عاشقی ما سر و سامان نگرفت

تاج سر دادمش و سيم زر، اما از من
عشق جز عمر گرانمايه به تاوان نگرفت

مثل نوری كه به سوی ابديت جاريست
قصه‌ای با تو شد آغاز كه...  پایان نگرفت


#فاضل_نظری
#ستایش_قلب_سربی
#عکس_نوشته
#عاشقانه
دیدگاه ها (۰)

به چشمانِ تو خو کردم ، که ترکِ آبرو کردمتمـامِ تکـه هـایم را...

عشق و عاشق ‌پیشگی با ما نمی‌دانی چه کردروزها با بی کسی تنها،...

صدفی نیست که دُردانه بسازند از توپیله ای نیست که پروانه بساز...

خاتـونِ عشق! حضرتِ دلبـر! بـلای من!عـالی جنـاب! سوگلیِ خـوش ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط