PT3
PT3
PT3
ماریا صبحونشو خورد و رفت تو حیاط یه بنز بود ماریا:وایییی خیلی قشنگه
ماریا ویو
شب شد لباس خوشگل پوشیدم رفتم کلاب(عکسشو میزارم) رفتم تو کلاب همه چششون به من بود اللخصوص پسرا رفتم یه شراب قرمز سفارش دادم و نشستم رو یکی از مبلا داشتم شرابمو میخوردم که یکی اومد تو کلاب خوب اینجا مخصوص مافیا ها بود استایل دارک با ابوهت مردونش اومد تو همه بلندشدن تعظیم کردن من همونجوری نشستم و شرابمو میخوردم که حس کردم یکی نشست کنارم حضورش باعث شد سردی و سنگینیه زیادی رو حس کنم نگاش کردم چقدر جذاب بود من:س سلام یه نگاه به من انداخت با اون چشایه کمی قرمز رنگ و تیله های مشکیش نگام کرد کوک:سلام چه صدایه مردونه ای یه فندک در آورد داد به من کوک:روشنش کن فندکش در داشت بازش کردم روشنش کردم سیگارشو گرفت جلو فندک و مشغول سیگار کشیدنش شد من:بیا فندکت کوک:مال خودت چندتا پیشم دارم کوک:اسمت چیه من:ماریا کیم ماریا همون موقع چشاش درشت شد کوک:دختره کیم نامجون من:دخترخوندشم یه نیش خند زد کوک:منم جئون جونگ کوکم من:پسر جئون دانگ هیون کوک:خوب فهمیدی
راوی ویو
تو همون حین فکر شومی به سر پسرک زد که باعث پوزخندی خبیثانه زد خوب اونا پدراشون دشمن هم بودن خودشونمدشمن میشن خوب کوک:شنیدم رقاصی من:آره چند دقیقه دیگه باید برم بار کوک:نمیترسی از اینکه داری با دشمن پدرت حرف میزنی ماریا:نه چون تو فقط دشمن پدر من نیستی پدر من دشمن و بدخواه زیاد داره من نه از آدما میترسم نه از چیز دیگه کوک:حتی از فروخته شدن من:من به اندازه کافی ترد شدم اگه بابام منو بفروشه چیز عجیبی نیست
شرط ها
۴۰ لایک
PT3
ماریا صبحونشو خورد و رفت تو حیاط یه بنز بود ماریا:وایییی خیلی قشنگه
ماریا ویو
شب شد لباس خوشگل پوشیدم رفتم کلاب(عکسشو میزارم) رفتم تو کلاب همه چششون به من بود اللخصوص پسرا رفتم یه شراب قرمز سفارش دادم و نشستم رو یکی از مبلا داشتم شرابمو میخوردم که یکی اومد تو کلاب خوب اینجا مخصوص مافیا ها بود استایل دارک با ابوهت مردونش اومد تو همه بلندشدن تعظیم کردن من همونجوری نشستم و شرابمو میخوردم که حس کردم یکی نشست کنارم حضورش باعث شد سردی و سنگینیه زیادی رو حس کنم نگاش کردم چقدر جذاب بود من:س سلام یه نگاه به من انداخت با اون چشایه کمی قرمز رنگ و تیله های مشکیش نگام کرد کوک:سلام چه صدایه مردونه ای یه فندک در آورد داد به من کوک:روشنش کن فندکش در داشت بازش کردم روشنش کردم سیگارشو گرفت جلو فندک و مشغول سیگار کشیدنش شد من:بیا فندکت کوک:مال خودت چندتا پیشم دارم کوک:اسمت چیه من:ماریا کیم ماریا همون موقع چشاش درشت شد کوک:دختره کیم نامجون من:دخترخوندشم یه نیش خند زد کوک:منم جئون جونگ کوکم من:پسر جئون دانگ هیون کوک:خوب فهمیدی
راوی ویو
تو همون حین فکر شومی به سر پسرک زد که باعث پوزخندی خبیثانه زد خوب اونا پدراشون دشمن هم بودن خودشونمدشمن میشن خوب کوک:شنیدم رقاصی من:آره چند دقیقه دیگه باید برم بار کوک:نمیترسی از اینکه داری با دشمن پدرت حرف میزنی ماریا:نه چون تو فقط دشمن پدر من نیستی پدر من دشمن و بدخواه زیاد داره من نه از آدما میترسم نه از چیز دیگه کوک:حتی از فروخته شدن من:من به اندازه کافی ترد شدم اگه بابام منو بفروشه چیز عجیبی نیست
شرط ها
۴۰ لایک
۲۴.۹k
۱۳ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.