کاش کتابفروشی موردعلاقهت بودم تا وقتایی که ناراحتی میوم
کاش کتابفروشی موردعلاقهت بودم تا وقتایی که ناراحتی، میومدی تا برای چندساعت از زندگی فاصله بگیری. با ذوق به قفسه کتابها نگاه میکردی و میگفتی هیچوقت نمیتونم همه این کتابهارو بخونم و صدات میپیچید بین راهروها و من سکوت میکردم و گوش میدادم که راجع به نویسندههای موردعلاقهت حرف میزنی. میگفتی فقط اینجا احساس آزادی میکنم و میگفتم پس واسه همیشه همینجا بمون. چشمات برق میزنن و دنبال کتاب مورد نظرت میگردی. دست میکشی به کتابها و یکی رو انتخاب میکنی. کاش کتابی بودم که انتخاب کردی. کتاب رو باز میکنی و شروع میکنی به خوندن و میگی کاش این داستان پایان نداشت و میتونستم تا آخر عمر به خوندنش ادامه بدم. فکر میکنم کاش داستانی بودم که میخوای تا آخر عمر بخونی. کاش میخواستی همیشه من رو بخونی
- ۲۰.۴k
- ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط